🦋23🦋

76 23 8
                                    

‌جونگکوک در حالی که جونهو بهش تیکه داده بود وارد اتاق مهمان شد و کمک کرد که دراز بکشه و بعد خواست از اتاق بیرون بره صدای جونهو مانعش شد ددیییی من لباس بیمارستان تنمه میخوام عوض کنم
جونگکوک هیسی کشید و گفت :جونهوووو دیگه اینطوری صدام نکن اینجا اپارتمان نیست تنها نیستیم... بچم منو اینطوری صدا میکنه و اون خیلی باهوش و کنجکاوه اگر بشنوه دیگه تمامه جلوی بقیه هم صورت خوبی نداره
اینجا لباس نداری بزار برم از توی لباسهام یک دست برات بیارم
جونهو بعد رفتن جونگکوک لبخند پلیدی زد و از این نقشه اش گرفت خوشحالی کرد.خودش رو تخت ولو کرد
تهیونگ در حالی داشت به نقشه هاش فکر میکرد به جیمین نزدیک شد .
_جیمین شی
جیمین درحالی داشت با نامجون توپ بازی میکرد باصدای بلند به خاطر فاصله دومتری شون گفت بله اقای کیم
چندسالته ؟
_جیمین چند پلک پشت سرهم زد قصد تهیونگ رو نمیفهمید از صبح عجیب غریب شده بود . مدام نگاهش میکردو لبخند کژوند میزد
جیمین لبخند مصنوعی زد و گفت ۳۴ سالمه
تهیونگ با لحن هیجان زده گفت :واقعاااا من فک میکردم از اون مردتیکه ی چوب کوچکتر باشی . به هرحال جوونتر میزنی من نهایت ۳۰ حدس زدم خب من‌۳۶ سالمه میتونی هیونگ صدام کنی .
جیمین در حالی که این مکالمه تکراری اذیتش میکرد لبخند مصنوعی ای زد و گفت
+اهوم ممنون هیونگ
_امم اونروز گفتی سینگلی درست بود ؟؟؟
جیمین با تعجب نگاهش کرد و منظورش رو نفهمید
تهیونگ با دیدن حالت صورت جیمین سریع گفت :
_نه نه اینکه بگم تو دروغ گفتیاا نه اخه به کسی به خوبی تو بهش نمیاد سینگل بمونه.
جیمین چشاشو چرخوند همه ی افراد این خونه فضول بودند گفت :سینگلم و دلیلشم این نیست که یا چیزی کم دارم انتخاب خودمه
و تهیونگ لیخندی زد خوب بود که این کوچولو حداقل زبان تند و تیزی داشت و از پس خودش برمیامد اما اون روباه حیله گر میتونست به راحتی از میدون بیرونش کنه.
_درسته منم تا قبل اشنایی با همسرم سینگلی رو انتخاب کرده بودم
جیمین اهانی گفت و خودش رومشغول بازی نشون داد تهیونگ از این که جیمین مکالمه رو بابی میلی اش قطع کرد متعجب نشد اندو غریبه بودند و ادامه مکالمه مثل بازجویی میشد
پس بی حرف به طبقه ی بالا رفت خسته بود
روی تختش دراز کشید و طولی نکشید که به خواب رفت
وقتی بیدار شد ساعت هشت شب رو نشون میداد از این که این همه خوابیده بود تعجب کرد .
به سالن رفت و با دیدن مینا در حال صحبت با جونگکوک به سمتش رفت و کنارش نشست
مینا با دیدنش لبخندی زد و اروم و کوتاه لبشو بوسید
که باعث شد صدای جونگکوک در بیاد:یااا این کاراتونو ببرین تو اتاق خواب چشای معصوم بچمممم با دیدنتون میسوزه
مینا گفت :حواسم‌‌هست جلوی نامجون اینکارو نکنم‌. راستی این دستیارت چرا اینجاست مگه خانواده نداره ازش مراقبت کنن . حالا که دستش شکسته بهتر نیست بهش مرخصی بدی؟
جونگکوک سری تکون داد . جونهو ازش ناراحت بود واگه بهش میگفت بره خونش قطعا این ناراحتی بیشتر وبیشتر میشد در مورد شب قبل هنوز عذاب وجدان داشت. با لحن جدی گفت نه بهتره که همینجا باشه اجوما میتونه ازش مراقب کنه
مینا دیگه چیزی نگفت
وسکوت عمیقی چند دقیقه جاری شد که به وسیله تهیونگ شکسته شد
نامجون کجاست؟
مینا گفت داره با آقای پارک وقت میگذرونه حسابی باهم صمیمی شدن‌‌‌... اوه چاگی ببینمت
چرا انقدر پوست کدر شده . ببینم کلاسهای مراقبت پوستیت رو سر وقت میری
تهیونگ با نگرانی گفت کجای پوستم کدر شده من که مراقبم
مینا دستش رو روی صورت تهیونگ کشید و گفت ببین زبر هم شده

جونگکوک تصمیم گرفت کمی به زوج فضا بده‌ و بزاره خلوت دونفره خودشون رو داشته  باشند اول میخواست به سمت اتاق کارو یا مهمان بره اما حوصله جونهو و غر زدن و لوس بازی هاش رو نداشت
به سمت اتاق نامجون رفت صدای خنده های بلند پسرش باعث شد  تمام وجود لبریز از حس شادی بشه
اروم وارد اتاق شد صدای شرشر آب میومد به سمت حمام رفت در حمام نیمه باز بود .
نامجون داشت توی وان کوچکش دست و پا میزد و آب رو به همه جا مخصوصا جیمین میپاشید .
جیمین یک رکابی سفید رنگ در بالاتنه و شلوارک خیلی کوتاه مشکی به تن داشت  بازتاب نور روی پوست نمناک جیمین یک اثر هنری ایجاد کرده بود
جونگکوک حریصانه به پاهای نبستا لاغر اما عضلانی سفید رنگ جیمین که رانهای واقعا خوشفرمی داشتن نگاه میکرد هر لحظه داشت هوا گرم‌تر و گرم‌تر میشد
رکابی خیس شده بود و به تن جیمین چسبیده بود و جونگکوک میتونست نیپل های جیمین رو واضحا ببینه ناگهان آب سردی به صورتش پاشیده شد که باعث شد هینی بکشه
نامجون قهقه ی بلندی زد و جیمین هول شده به سمت جونگکوکی که با کت و شلوار ایستاده بود رفت که بین راه دمپایی اش رو زمین خیس سر خورد و تعادلش رو از دست داد و چیزی تا شکستن لگنش فاصله نداشت که جونگکوک سریع واکنش نشان داد و جلو رفت و با گرفتن کمرش مانع افتادنش شد
جونگکوک حالا از فاصله ی خیلی نزدیک میتونست جیمین رو دید بزنه
رگ های گردنش برآمده و پوستش زیادی براق بود ترقوه هاش بوسیدنی بودن...
نگاهی نیپل هایی که الان انگار بدون پوشش بودن انداخت و آب دهنشو قورت داد
جیمین زودتر به خودش اومد و سریع عقب رفت و تشکر کرد .
جونگکوک به سمت دیگه ای نگاه و گلوش رو صاف کرد و گفت : اهم...بسه توی این هوا آب بازی نکنین سرما میخورین
نامجون سریع اعتراض کرد اما حتی جیمین هم موافق حرف جونگکوک بود .
جیمین گفت پس شما هم برین عوض کنید خیس شدین
جونگکوک گفت پس من برم شماهم لباسهاتونو عوض کنید و یک دست خشک بپوشید
جونگکوک سریع اتاق نامجون رو ترک کرد و به سمت اتاق خودش رفت سریع لباس‌های بالاتنه اش رو در یک حرکت لخت کرد.  احساس گرمای شدیدی حس میکرد یاد اندام جیمین افتاد و ورم بین پاش رو حس کرد
به حمام رفت و برای پریدن حسش زیر آب سرد رفت یاد نرمی پوست جیمین بین انگشتاش افتاد و لبش رو گاز گرفت چند ثانیه برخورد آب سرد کم کم حس و حالش رو به حالت عادی برگردوند بعد از ترک حمام با همان حوله ی نمناکش روی تخت دراز کشید و به سقف نگاه کرد
باید این کشش و حس رو تمامش میکرد و این تا وقتی که جیمین جلوی چشمش  بود و ناخواسته دلبری میکرد سخت بود  تصمیم گرفت توی سایت یه آگهی برای پرستار بزاره
نفس عمیقی کشید بهترین کار همین بود

You Make My Haert BeatDonde viven las historias. Descúbrelo ahora