part4

69 26 7
                                    

-《برای  نرفتنت باید چیکار کنم؟میشه نری؟》

-《یه زمانی تو رفتی ، حالا نوبت منه》

><><><><><<><

قرار بود که بعد از دانشگاه دنبالش بیاید اما مدت زیادی منتظر مانده بود ولی هنوز خبری نبود .

-منتظر یکی از اون هرزه هاتی؟

صدایی سرد و خشک از پشت سرش شنید . حتی بدان اینکه سرش را برگرداند هم میتوانست حدس بزند که این صدا متعلق به کیست . لبخندی مصنوعی زد و رویش را برگرداند :هی ییبو … کلاس های تو هم تموم شده ؟منتظر من بودی ؟ببخشید اما بهت گفته بودم که من باهات برنمیگردم 

با همان صورت سرد همیشگی اش جلو آمد و درست روبه روی جان ایستاد :احتمالا باید به خاله بگم که امشب به خونه برنمیگردی و داری زیر یکی ناله میکنی 

-هی وانگ… اینطوری نباش 

-باشه پس همین رو بهش میگم 

همان موقع ماشینی مدل بالا درست روبه رویشان ایستاد ، فردی با چهره ی آسیایی پشت فرمان نشسته بود که لباس هایش دقیقا هم رنگ ماشین قرمز رنگش بود ،هر کسی میتوانست بفهمد که صاحب این ماشین علاقه ی خاصی به رنگ قرمز دارد . فرد شیشه ی ماشین را پایین داد و سرش را به سمت شیشه ی سمت شاگرد خم کرد :جان … سوار شو ، تا نصف شب وقت نداریم 

با دیدن فردی که کنار جان ایستاده بود به شدت اخم کرد :اوه هیونگ ، اومدی؟

روبه ییبو کرد:بای بای وانگ

بدون اینکه توجهی به ییبو بکند در روبه رویش را باز کرد و سوار شد . بعد از سوار شدن جان ، مرد بدان اینکه ذره ای وقت تلف کند آنجا را ترک کرد . 

جان با خوشحال به سمت مرد برگشت :هیونگ چرا اینقدر دیر کردی ؟میدونی کنار اون وایسادن چقدر عذاب اوره؟

مرد خوش چهره بدان اینکه چیزی بگوید و نگاهش را از جاده بگیرد با عصبانیتی که سعی در مخفی کردنش داشت پرسید:دوباره اون عوضی چیکار کرده ؟

-حرص نخور تهیونگ،  اخلاقش این جوریه دیگه 

کمی صدایش را بلند تر کرد:غلط کرده 

-اونو بیخیالش … تو چیکار کردی ؟

-جان حدس بزن چی شده ؟امروز اومد انگلیس 

جان با خوشحالی به سمت دوستش برگشت :این که عالیه … خب الان چی؟

-امروز قراره برای مصاحبه بیاد یکی از شرکتام 

-کدومشون؟نکنه میخوای بزاری توی باند؟

-احتمالا بزارمش توی یکی از شرکت های اصلی ، میخوام نزدیک خودم باشه 

ROTHSCHILDS Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang