یونگی عینکشو روی چشماش صاف کرد و پرسید:
«فکر میکنی چقدر زمان نیاز داری تا بتونی کارایی که کردی رو مثل باقی چیزها فراموش کنی؟»صدای خندههای بلند هوسوک اتاقو پر کرد.
«فراموش کنم؟ حتی اگر اسممو یادم بره هم اون سالهارو فراموش نمیکنم!»
«حس نمیکنی داری شلوغش میکنی؟ بالاخره فقط چندتا آدم بین چندین میلیارد بودن دیگه… نه؟ خودت دیروز اینو گفتی.»
«من شلوغش نمیکنم احمق جون! اینکه الان یه دکتر لعنتیم که جلوی تو نشستم و نه یه رفتگر بدبخت که پول نون شبشم نداره، ثابتش میکنه. همهی موفقیتهام نتیجهی تلاشای اون موقعمه.»
یونگی یک بار دیگه تو ذهنش تا ده شمرد تا مجبور نشه با یه مشت اون لبخندو از رو صورت کسی که زمانی دوستش داشت پاک کنه. نفس عمیقی کشید و با خونسردترین لحن ممکن گفت:
«همهی تراماهات هم همینطور. و همهی ترسهات. و همهی مشکلاتت. شاید اگر اون رفتگر بدبخت بودی الان اصلا مجبور نبودی کل پولتو به زور بدی که اینجا بشینی، اینطور فکر نمیکنی؟ خودتو تبدیل کردی به آدم بدهی داستان خودت و دهها نفر دیگه»«تو هیچی نمیدونی! فقط حرف میزنی! احساس میکنی از من جایگاه بهتری داری؟ من آدم بده نیستم، من آدم خوبیم! توعم یه روانی دیگهای که…»
نگاه کردن توی اون چشمها، اونم وقتی که طوری نگاهش میکردن که انگار هیچوقت نمیشناختنش، قلب یونگی رو مچاله میکرد. ولی به خودش جرعت داد که سر هوسوک داد بکشه و حرفهاش که آرزو داشت واقعی میبودن رو قطع کنه.
«کافیه! تو چشمام نگاه کن! گفتم تو چشمام نگاه کن!»چونهی هوسوک رو توی مشتش گرفت و مجبورش کرد نگاهشو ندزده.
«نه، شایدم بهتر باشه تو آیینه نگاه کنی. نمیبینیش؟ تو تبدیل به یه بازندهی تمام عیار شدی که داره به هرچی که براش باقی مونده چنگ میزنه تا خودشو ازین کثافتی که توش غرق شده بکشه بیرون! کی قصد داری اینو بفهمی؟»لرزش چونشو حس میکرد. صدای پر از بغضشو میشنید؛ و با هرکدوم، مچاله شدن قلبشو دوباره و دوباره احساس میکرد.
«تو نمیتونی اینجوری باهام حرف بزنی…»
باید قوی میبود. نباید ملایمت نشون میداد.
«من با هر خری هرجوری که دلم بخواد حرف میزنم!»«ف… فکر کردی کی هستی؟ تو حقشو نداری… که… که اینجوری رفتار کنی. من… من ازت شکایت میکنم…»
فکر کرد: ای کاش کاری نکرده بودی که مجبور شم اینجوری رفتار کنم.
«ازم شکایت کن. زودباش! همین الان از این در برو بیرون و ازم شکایت کن، ولی فکر میکنی اینجوری حالت بهتر میشه؟»
YOU ARE READING
~ "Apologize." ~
Fanfiction«من باید از آدمای اون بیرون در مقابل روانیهایی مثل تو محافظت کنم هوسوک. میتونی اینجوری اسممو بذاری یه فرشتهی نگهبان.» نزدیکش شد و کنار گوشش زمزمه کرد: «شایدم مجازاتگر باشم... شاید توی جهنم باشی، در حال پس دادن جزای گناهانت.» oneshot Couple: Sope ...