یونگی در رو بست و به آرومی به پشت برگشت. جونگکوک رو میدید که به سمت میز، شیشهی الکل و لیوانش قدم برمیداره.
- خوبی..؟
یونگی مردد پرسید چون میدونست که جونگکوک ممکنه عکس العملهای متفاوتی داشته باشه اما فقط این طور تصمیم گرفته بود که درست مثل خودش، همه چیز رو عادی جلوه بده.- ازت پرسیدم خوبی؟!
- دلیلی وجود داره که بد باشم؟جونگکوک همونطور که لیوان رو پر کرده بود و به سمتش برمیگشت، با یک سوال جواب داد. ابرو بالا برد، کمی نوشید و منتظر شد تا جوابی از یونگی برسه.
- نه فقط..
- گفتی میخواست من و ببینه!
اما رفت!
این طبیعیه؟!
فکر میکردم قراره با هم در مورد خیلی چیزا صحبت کنیم!
- نمیدونم چرا رفت. شاید کار داشته..
- از کی تا حالا میدونستی تو آمریکاست؟نزدیک به قفسهی نوشیدنیها شده بود که این سوال جونگکوک قدمهاش رو آهسته کرد. با تردید در کمد رو باز کرد و یک شیشهی تازه رو بیرون کشید. در کمد رو بست، لیوان شیشهای رو انتخاب کرد و علیرغم سنگینی نگاه پسر، سعی کرد چشمهاش رو فراری بده.
بی توجه جواب داد:
- تازه فهمیدم. بهت گفتم که خودش اومد سراغم.
گفت میخواست ما رو ببینه. همین.
- همین!؟
- اوهوم.
- باید باور کنم؟!
- میتونی باور نکنی. به هر حال من چیز زیادی ازش نمیدونم.
- کجا زندگی میکنه؟یونگی کمی از نوشیدنیش نوشید. چهرهاش از تلخی در هم میرفت و شاید این تلخی بهش کمک میکرد تا دیرتر مجبور به جواب دادن باشه.
- گفتم که چیز زیادی ازش نمیدونم.
- مین یونگی وقتمون تنگه. خودت بهم گفتی چانگهوو همیشه حواسش به پسرش هست. پس از کجا معلوم که حالا آدماش تو راه اینجا نباشن؟ از کجا میدونی که جیمین و تعقیب نکردن؟سر برگردوند و بالاخره نگاهش رو به جونگکوک داد. کمی چشمهاش رو روی پسر چرخوند و برای بار سوم، بدون توجه به بحث پرسید:
- تو.. خوبی..؟
- خیلی دوست داری چیز دیگهای ازم بشنوی؟
دلت میخواد ازم چی بشنوی که مدام این سوال و تکرارش میکنی؟ بگو تا همون و بهت تحویل بدم و بعدش فقط درست به سوالام جواب بده.- ببخشید.. آخه خیلی خوب به نظر نمیای..
- یکی و بستم اون پایین.یونگی متعجب سر بالا آورد و به سرفه افتاد.
- الان چی گفتی؟!
- گفتم یکی اون پایینه. میتونی حدس بزنی کی؟جونگکوک پرسید، پوزخند زد، نوشیدنی داخل لیوان رو خالی کرد و خودش رو روی مبل انداخت. نگاهش رو خیره به یونگی نگه داشت تا ازش یک جواب بشنوه.
- بهم نگفته بودی!
- اَه یونگ داری حوصله سر بر میشی. قبلنا باحال تر بودی چی شده؟ دیدن پسر پارک باعث میشه یاد گذشتهها بیفتی؟ احساساتت جریحهدار شده؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Фанфик🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...