بکهیون زمانی که با سر تراشیده و لباسهای خاکی رنگ ارتشی و چند تا ساک وسط پادگان ایستاد حس میکرد این حجم از جوک دیگه خیلی جدیده و امکان نداشت در بدترین حالت تا اینجا تصورش کنه.
تقریبا ۵ دقیقه با قیافه ترکیب له و چندش و خدایا مادرتو داشت نگاهش میکرد.
بالاخره تونست یه آه بکشه و به حرف بیاد:
+واقعا آخه؟سهون با گونه کبود خندید و شونه بالا انداخت:
-داداش یادته بهم گفتی من کصخل نشم نیام؟ اره... منم اومدم... فقط برا اینکه برینم به حرفت. اتفاقا خیلیم بگا رفتم موهامم زدن بعدشم چون گفتم فاک ۸۰ تا کلاغ پر رفتم دهنم گاییده شد ولی خب عوضش ریدم بهت.و قهقه خندید.
بکهیون شروع کرد خندیدن و بعد حس گریه بهش دست داد خنده هاش تبدیل به هق هق بدون اشک شد.
+خدایا تو چقدرررر گاوی... سهون... سهون... سهون... به عیسی قسم تو گاوی.سهون با نیش باز چشمک و بشکن زد و انگشت هاشو گرفت سمت بک.
-ها ها دیدی سوپرایز شدی... ریدم بهت نه؟+خیلی ریدی داداش... خییییییلی ریدی... من اصلا نیاز به دوش آب سرد دارم انقدر که داغونم کردی. لعنتی تو خدای سوپرایزی فقط انقدر خداوندگاری حالیت نیست خودتم سوپرایز شدی کصخل حالیت نیست هنوز.
ساک هاشو برداشت رفت سمت اتاقش.
-خیلی دیدن قیافهات چسبید واقعا می ارزید.+عاها، لپتو چجوری سوپرایز کردی حالا.
-اینو؟ زدم تو گوش فرمانده با قندان اسلحه اش کوبید تو صورتم جر خوردم بعد داد زدم فاک بعد بخاطر همون بود که ۸۰ تا کلاغ پر رفتم دیگه.
بکهیون پاهاش خشک شد، برگشت نگاهش کرد.
+داری جوک میگی نه؟-خره همه پسرا میان سربازی که بزنن زیر گوش فرمانده مگه مزهاش به همین نبود؟
بکهیون آه کشید و گوشه داخلی چشماشو با انگشت هاش فشرد:
+میشه بگی چجوری زنده ای؟ چجوری انفرادی نیستی؟سهون ریز ریز خندید:
-بابات اونقدرام کینه ای نیست اخه.بکهیون ساک ها از دستش افتاد و دهنش باز موند.
+بابای منو زدی؟-اونم فرماندست دیگه.
بکهیون با صدای بلند زد زیر خنده.
+خدایا این دیوونه خونه خیلی قراره خوش بگذره.𝁵𐇵𝁵
لوئی تازه از دو صبحگاهی برگشته بود و مامانش داشت براش صبحونه میاورد که متوجه شد یول دورو ورش نیست.
+مامان یول کجاست؟
-سر کار.
لوئی ابروهاش پرید بالا:
+سرکار میره؟ چه جالب کجا؟مامانش نشست رو صندلی مقابلش:
-پیش خانوم هوانگ.+اووووه، هنوز شاگرد گلفروشی خانوم هوانگه؟
YOU ARE READING
𐇵 ℙ𝕚𝕠ℙ𝕚𝕠 𐇵
Fanfiction࿑𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞𝁺𝐶ℎ𝑎𝑛𝑏𝑎𝑒𝑘, 𝐶ℎ𝑎𝑛𝑙𝑜𝑒𝑦, 𝑆𝑒𝑘𝑎𝑖 ࿑𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞𝁺 𝑇ℎ𝑟𝑒𝑒𝑠𝑜𝑚𝑒, 𝑆𝑚𝑢𝑡, 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐶𝑜𝑚𝑒𝑑𝑦, 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓 لوئی برادر کوچکتر یول، برای سالهای زیادی دور از خونه و به تنهایی زندگی میکرد. و درست وقتی زندگیش رو به ای...