پارت چهل و سوم

492 97 11
                                    


_ جان...

شنیدن صدایی لطیف که از جایی نزدیک گوشش، اسمش رو با لحنی زیبا صدا میزد باعث شد نیمه هوشیار شه. اما حرکتی نکرد و واکنشی نشون نداد تا شاید باز هم اون صدای زیبا رو بشنوه.

_ جان جان...

این بار صدا، اسمش رو با لحن زیباتری بیان کرد. جان باز هم حرکتی نکرد و برای بیشتر شنیدن منتظر موند.

_ جان... بیدار شووو...

این بار صدا بلندتر بود و تشک نرم تخت تکون های عجیبی میخورد. جان اخم کمرنگی کرد و بالاخره لای پلک هاش فاصله ی کوچیکی ایجاد کرد. اولین چیزی که دید، پسر مو آبی بود که روی زانو هاش نشسته بود و در همون حالت روی تخت میپرید.

_ جان جان جاااان... پاشووو...

فریاد میزد اما صداش همچنان زیبا و گوش نواز بود. جان چشماش رو دوباره بست و بعد از چند بار پلک زدن با دیدی واضح تر به همسرش خیره شد. موهای خوشرنگش بهم ریخته و روی پیشونی سفیدش نشسته بودن. یقه ی تیشرت گشادش در اثر ورجه وورجه هاش کنار رفته بود و سرشونه ی سفیدش رو نشون میداد. پاچه های شلوارکش بخاطر طرز نشستنش کمی بالا رفته بودن و بخشی از رون های تو پُرش در معرض دید جان قرار گرفته بود.

ظاهر بهم ریخته اش ازش یه پسر بچه ی شیطون ساخته بود. چیزی که واقعا بود‌، یه پسر بچه ی شیطون و شاید کمی هم سکسی و تحریک کننده.

_ پاشو پاشو پاشووو

جان با حرکاتی آهسته، تکونی به بدنش داد و توی جاش نشست. همونطور که به ییبو خیره بود، با صدای گرفته ای سوال کرد:

_ چه خبرته؟ چرا انقد سر و صدا میکنی؟

ییبو بالاخره اروم گرفت و فریاد زدن و پریدن روی تشک تخت رو تموم کرد. همونطور که روی دو زانو نشسته بود کمی به سمت جان خم شد و با لبخند بزرگی جواب داد:

_ یادت رفته؟ از همین الان تا بیست و چهار ساعت آینده در اختیار منی و من اجازه نمیدم تا لنگ ظهر بخوابی‌‌.

جان با یاداودی قراری که گذاشته بودن، نفس عمیقی کشید و چشماش رو برای چند لحظه بست. طبق چیزی که ییبو خواست، شب قبل به منشیش خبر داده بود که امروز به شرکت نمیره و همه جلسات و قرار های ملاقاتش کنسله.

قرار بود تمام این بیست و چهار ساعت مال ییبو باشه و جان خیلی دوست داشت بدونه پسر رو به روش چه برنامه هایی داره.

ییبو از روی تخت بلند شد و لنگون لنگون تخت رو دور زد و کنار جان ایستاد. مچ دست جان رو بین دو دستش گرفت و تن سنگین جان رو سمت خودش کشید.

_ پاشووو... انقد وقت کشی نکن جان... کلی کار داریم که باید انجام بدیم... پس زودتر برو دوش بگیر و بیا‌

The Patients HeartWhere stories live. Discover now