شیشه پاکن رو زد
برف ها، بیرحمانه اما رقصان و دلربا، با برخوردشون به شیشه جلو ی ماشین، دید کریس رو کم و محدود میکردن و اون مجبور بود هرچند لحظه یکبار دست به دامن شیشه پاکن بشه.خیابون به شکل قابل توجهی خلوت بود. درست همون طور که از شب کریسمس انتظار میرفت.
همه میخواستن تو این شب، در زودترین ساعت ممکن به خونه و کنار خونوادشون برن و تا غروب اکثرا همین کار رو کرده بودن و این حرکت باعث خلوتی بیش از حده خیابونا تو اون موقع شب شده بود
اما کریس کسی رو نداشت که برای گذروندن شب عیدش کنار اون، عجله کنه
شاید پول زیاد و موقعیت اجتماعی بالاش براش دوستا و آشناها زیادی به همراه آورده بود اما هیچکدوم که براش خونواده نمیشدن
آهسته ماشینش رو به سمت خانه گران قیمتش در گرانترین منطقه سئول، گانگنام، میروند و از بارش زیبای برف و سرمای دلپذیرش لذت میبرد
چشمش به پسر نوجوونی افتاد که کنار خیابان، زیر بارش برف منتطر تاکسی وایستاده بود.
به این فکر کرد که حتما خانواده ای منتظرشن که پسرک برای رفتن به خونش تا این اندازه از خودش عجله نشون میده .. چون دستهاش رو جلوی هرماشینی که میدید بشدت تکون میداد و وقتی اون ماشین ردش میکرد پاهاش رو محکم به زمین میکوبید.
دلش سوخت و وقتی جلوی پسرک رسید ماشین رو نگه داشت.
پسر گیج به ماشین و رانندش نگاه میکرد و تا وقتی که کریس با سرعلامت نداد که میتونه سوار شه، از جاش تکون نخورد.
پسر نوجوون کمی پیش خودش فکر کرد که کجا بنشینه و درآخر صندلی جلو رو انتخاب کرد
وقتی که سوار شد همچنان گیج و احمقانه به صورت کریس نگاه کردو کریس همچنان خونسرد منتظره شنیدن آدرس پسر بود
_خب؟پسر یهویی آها کشیده ای گفت و دستهاش رو بهم مالش داد تا کمی گرم بشن
_اوه ممنونم که سوارم کردین داشتم یخ میزدماا...آها آها من یعنی آره خونه من تو همین گانگامه آخر همین خیابون یه میدون هست سمت که خیابون سمت راستش میرسه به خونه ی من...اگه سرراهتون نیست پیاده میشم!
کریس سری تکون داد و با رضایت ماشین رو حرکت داد و بی هیچ حرف اضافه ای زمزمه کرد : میرسونمت بچه
پسر چینی به دماغش داد و سرش رو توی شالگردنش فرو کرد اما سکوتش تنها یک دقیقه بیشتر طول نکشید .
در طول مسیر، کریس ساکت اما پسرک مسافر فقط برای نفس کشیدن لحظه ای ساکت میشد و دوباره حرف زدن رو از سرمیگرفت
_خیلی به بابام گفتم بیخیال مسئولیت پذیر بارآوردنم بشه اما جفت لنگاشو کرد تو یه دمپایی که باید جدا و تنها زندگی کنم و خرج خودم رو خودم در بیارم! همه همکلاسیهای سالهای قبلم دارن تو بهترین دبیرستانا سال آخرشون رو میگذرونن اونوقت منه بیچاره دارم تو درپیتی ترین مدرسۀ ته شهر درس میخونم چرا؟ چون همینقدر پولم که دارم،از صدقه سریه عموم و کارای پاره وقتم تو اینور و اونوره...عموم خونه پسر عموم رو که رفته خارج بهم داده وخودمم خروس خون تا زوزه سگ بیرون دارم کار میکنم...تازه اینکه نصفه پولی که درمیارم واسه بدهیام به رفیقام و خب هزینه های آب و برق و اینا میره و رسما کوفت نمیمونه یچیزی بخرم واسه خودم!
YOU ARE READING
Christmas night
Fanfictionنام وانشات : شب کریسمس کاپل : کریسهو نویسنده: kim.cotton ژانر : رمنس - برشی از زندگی خلاصه داستان : کریس، کسی که آرزو خیلیاس ولی در اعماق وجودش احساس تنهایی میکنه و آرزوی داشتن خانوادهی گرم و صمیمی رو داره. در مقابلش جونمیون ، پسر دبیرستانی که ب...