Part 1

152 19 11
                                    

سلااااااام

امیدوارم حالتون خوب باشه

میخواستم یکی عیدی بهتون داده باشم.....اصلاااااا اصلااااا قصد اینکه اینو بزارم نداشتم،اما خب دیگه اینجوری شد...از ری عزیزمم تشکر میکنم که داخل نوشتنش بهم کمک کرد

((درباره ی کاور هم بگم...اصلا ایده ای داخل ذهنم ندارم،بهم ایده بدید😂،نه این کاور داره نه اون یکی))

سال خوبیییی داشته باشید

*********************************

آخرین جعبه رو داخل خونه برد و در رو با پاش بست
جعبه رو گوشه ای رها کرد و روی کاناپه نشست
و دست برد سمت جعبه ای که روی کاناپه بود و بازش کرد تا ببینه توی جعبه چیه
وقتی در جعبه رو باز کرد از کارش پشیمون شد
اشک از گوشه ی چشم هاش به پایین سقوط کرد
سریع در جعبه رو بست و هلش داد زیر کاناپه
ولی فایده ای نداشت اشک هاش بی اراده پایین میچکیدند و صدای هق هق های دردناکش بلند شده بود
××××××××××××××××××××
با چشم های پف کرده که نشون از گریه های دیشبش بود از خواب بیدارشد و بعد از دوش سریعی و پوشیدن کت و شلورا مشکیش از خونه خارج شد و توی راه از کافه ای که نزدیک خونه ی جدیدش بود قهوه ای خرید و سمت ایستگاه اتوبوس اون نزدیک رفت و با اتوبوس مسیر رو تا محل کارش طی کرد
وقتی رسید با دست کشیدن به موهاش سعی کرد اون هارو مرتب کنه و بعد با غرور خاصی به سمت در ورودی رفت و با زدن کارتش به دستگاه هوشمندی که روی دیوار بود وارد شد و با آسانسوری که اون نزدیکی بود به طبقه ی مورد نظرش رفت و وقتی شروع به قدم زدن توی اون طبقه کرد همه ی کسایی که اونجا بودن بهش سلام کردن و ادای احترام کردن...صدای حرف زدن اونا به گوشش میرسید که میگفتن که چقدر بی نقص و خوشگله یا چقدر لبخند هاش دلنشینه و...
این همیشه تعریف بقیه کارمند های شرکت از کیم سونو۲۴ ساله بود
وارد دفتر کارش شد و بعد از گذاشتن کیفش روی میزی که گوشه ی اتاق بود سمت میز کارش رفت و کتش رو در آورد پشت صندلی گذاشت و روی صندلی نشست و دکمه ی کامپیوتر زد و روشنش کرد، باتوجه به چیز هایی که بهش گفته بودن امروز قرار بود کسی که جایگزین مدیر مالی شده بود بیاد و بالاخره سونو بعد از دو هفته میتونست به روال عادی زندگیش برگرده و دیگه مجبور نبود کار های مدیر مالی رو هم انجام بده،
بالاخره اون دستیار مدیر مالی قبلی شرکت بود ولی خب به خودش نمیدید که بتونه این وظیفه رو قبول کنه برای همین از گرفتن اون پست انصراف داد و به شرکت گفت که به فکر یه مدیر مالی جدید باشه
ایمیل هایی که براش اومده بود رو یکی یکی با دقت چک میکرد و چیز هایی رو داخل دفترچه ی کوچیکش یادداشت میکرد تا داشته باشه وقتی همه ی ایمیل هاش رو چک کرد و چیز هایی رو که میخواست ایمیل کنه ایمیل کرد
پرونده هایی که روی میزش بود رو باز کرد و مشغول نگاه کردن به اون اطلاعات که مربوط به پروژه ها و همکاری های شرکتشون بود شد،اون اطلاعات رو میخوند تا مطمئن شه که کلاه سرشون نرفته و قیمت هر پروژه ارزش داره یا نه...همونطور که غرق شده بود توی کارش با شنیدن صدای در نگاش رو از برگه های سرشار از اطلاعات گرفت و با صدای بلندی کلمه ی بفرمایید رو به زبون آورد و مردی خوش قد و قامت که توی کت و شلوار مشکی مارکش خیلی خوب به نظر میرسید وارد اتاق شد و با لبخند جذابی که به لب داشت سمت میز سونو اومد
سونو از جاش بلند شد و لبخند متقابلی تحویل مرد داد
وقتی به میز سونو رسید دستش رو سمت سونو گرفت و سونو دستش رو داخل دستش گذشت
+شیم جیک...مدیر مالی جدید
_اوه،قربان...کیم سونو هستم،خوشحالم که میبینمتون...بفرمایید بشینید
جیک دستش رو از دست سونو بیرون کشید و روی مبل تک نفره ای که کنار میز سونو بود نشست و مشغول بررسی سونو با چشماش شد...یک پسر ظریف و ریزه میزه با چشمای روباهی و پوست برفی که لبخند شیرین و بشدت درخشانی داشت
سونو که فهمید مرد در حال بررسی کردنشه ،نگاهش رو ازش گرفت و میزش رو دور زد و روی مبل روبه روی جیک نشست و بعد از صحبت های زیادی در مورد مسائل کاری بالاخره هردو خسته شده بودن و جیک بالاخره به سمت دفترش رفت،سونو هم پست میزش رفت ولی نمیتونست فکرش رو  از اون مرد دور کنه
تا حالا کسی به اون جذابیت ندیده بود....یا حداقل کسی رو ندیده بود که زیباییش به  معشوق سابقش برسه
دستش رو روی چشم های خواب آلودش گذاشته بود و سعی کرد چرت کوتاهی بزنه اما با صدای پیامکی که براش اومد دستش رو سمت گوشیش برد و صفحش رو روشن کرد و با دیدن اسم جونگوون روی صفحه نمایش بی اختیار لبخندی زد و اسمش رو لمس کرد و با پیام طولانی روبه‌رو شد
+هی سونو،فردا شب بیکاری؟بابام قراره یه مهمونی بگیره،از اون مهمونی خفناست....لطفا بیااااااا،بابام قراره مدیر عامل و مدیر های داخلی شرکت شمارو هم دعوت کنه بخاطر کمکی ماه پیش به شرکتش کردن و خب تو بین اونا نیستی ولی تو به عنوان دوست من به این مهمونی دعوتی،پس لطفا ازت خواهش میکنم که بیااااا
شروع به حرکت دادن انگشت هاش روی کیبورد کرد
_باشه میام جونگوونی
بعد از ارسال کردن پیامش ،صفحش رو خاموش کرد و شروع به کار کرد.
×××××××××××××××××××××××××
یک شلوار مشکی با بلوز مردونه ی مشکیش ترکیب دارکی بود،ولی چیزی که اون رو دارک تر کرده بود اون چوکر ساده ای بود که به گردنش بسته بود،اما موهای صورتیش بشدت باعث خنثی شدن لباسش میشدن،کفش های مشکی چرم کالجش رو پوشید و با کنار زدن آستین بلوزش که دکمش باز بود ساعتش رو روی دستش بست و بدون اینکه ببندش اون رو رها کرد.دستی به موهای حالت داده و شیکش کشید و مشغول بررسی میکاپش شد،وقتی ایردای ندید با برداشتن کیف پول و موبایلش از خونه خارج شد،جونگوون بهش گفته بود میاد دنبالش تا مجبور نباشه با اتوبوس بیاد و معتل بشه
وقتی به بیرون ساختمون رسید ماشین جونگوون رو دید و رفت سمتش و دستیگره ی در رو کشید داخل ماشین نشست،که به محض ورودش جونگوون سوتی از شدت جذابیتش کشید
بعد از حرف های تکراری همیششدن سمت خونه ی جونگوونی که مهمونی در اون بود حرکت کردند
سونو استرس عجیبی توی وجودش داشت،نمیدونست چزا اینطور شده.این اولین باری نبود که داخل همچین مهمونی هایی حضور پیدا میکنه،اما استرس عجیبی به تنش رخنه انداخته بود
وقتی به خونه....نه بهتره بگم عمارت پدر جونگوون رسیدن،جونگوون ماشینش رو داخل پارکینگ پارک کرد و همراه سونو سمت عمارت راه افتادن تا جونگوون آماده بشه،چون چیزی تا اومدن مهمونا نمونده بود...
وقتی وارد عمارت شدن ،سونو بعد از سلام و احوال پرسی گرمی با خانواده ی جونگوون سمت حیاطی که
یک روز بعد
پشت خونه بود رفت،البته بهتر بود به اون بگن باغ تا حیاط....میز های بلندی رو داخل باغ گذاشته بودند و روی هر میز تعدادی شیرینی و میوه و...بود
واقعا زندگی جونگوون خیلی زیبا بود...اون هرچیزی رو فقط کافی بود اراده کنه و بعد روز بعدش میتونست اون رو توی دست هاش داشته باشه
سمت پیانوی بزرگی که وسط بین میز ها بود رفت و دستش رو روی کلاویه های پیانو کشید،و بدون اینکه متوجه بشه اشک از چشم هاش به پایین سقوط کرد
ولی سریع دست سمت چشم هاش برد و اشک هاش رو پاک کرد و بدون اینکه کار دیگه ای انجام بده به داخل عمارت برگشت و روی مبلی نشست و خودش رو به دیدن رفت و آمد خدمتکارا سرگرم کرد تا اینکه جونگوون رو دید که یک شلوار صورتی با بلوز سفید رنگی پوشیده و کفش های سفید خوشگلی به پا کرده و میکاپ ملیحی داره، در حال پایین اومدن از پله هاست
لبخند عمیقی از دیدن دوست کیوتش زد و از جاش بلند شد و سمت دوستش رفت و دستش رو گرفت و بوسه ای به پشت دستش زد
_اوه،پرنسس جونگوون...خیلی دلربا شدین،افتخار میدیدن امشب رو پارتنر من باشین؟
جونگوون به حرف سونو خندید و مشتی به بازوش زد
+هوی کیم سونو....یکی نیست اینو به خودت بگه،ببین اون موهای صورتیت بدجور بیبی طورت کرده ولی تیپت مشکیت باعث خنثی شدنش شده
_هوم....خوبه که باعث خنثی شدنش شده
+عجببببب...بیا بریم تو حیاط عاقای خنثی
و با گرفتن دست سونو به سمت حیاط حرکت کرد
×××××××××××××××××××××××××××××××××
مهمونی رسما شروع شده بود و حسابی شلوغ شده بود و اون با جونگوون روی مبل هایی که گوشه ای از باغ بودن همراه چندتای دیگه از همسن و سال هاشون نشسته بودن و مشغول گپ زدن با همدیگه بودن تا اینکه یکی از خدمه پیش جونگوون رفت و بهش گفت که مدرش خواسته بیاد و قطعه ای پیانو رو برای مهمونا اجرا کنه
جونگوون واقعا از این کار متنفر بود با آه و ناله از جاش بلند شد و سمت جمعیتی که منتظر شنیدن صدای پیامو بودن رفت،قبل از اینکه بره سمت پیانو مادرش اون رو به گوشه ای کشید و خواست قطعه ی جدیدی اجرا کنه اما اون آمادگی این نبود که آهنگ جدیدی که روش کار میکنه رو بنوازه،پیش سونویی رفت که گوشه ای ایستاده بود رفت
+سونو هیونگ،مامانم بهم گفته اون آهنگ جدیده رو بزنم ولی من نمیتونم بزنمش،الان بایدچه خاکی به سرم بریزم؟بهش گفتم بزار یه قدیمی اجرا کنم ولی بهم گفت که به مهمونا گفته من قراره قطعه ی جدید بزنم
_جونگوون،اشکالی نداره به جای تو من بنوازم؟
+چی؟مگه تو پیانو زدن بلدی؟
سونو دستش رو روی شونه جونگوون گذاشت
_بسپارش به من جونگوونی...حلش میکنم
و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف جونگوون باشه،مقابل چشم همه ی مهمون هایی که با تعجب بهش نگاه میکردن سمت پیانو رفت و پشتش نشست و مشغول نواختن و خوندن اون آهنگ نحس شد و همه رو به ویژه جونگوون رو تحت تاثیر خودش قرار داد،وقتی آهنگ تموم شد،چشم های بستش رو باز کرد و با سایه ی شخصی بالای سرش مواجه شد،سرش رو برگردوند و با دیدن شخص روبه روش، چشماش از شدت تعجب گشاد شد
_نی...کی!؟

White revengeWhere stories live. Discover now