1"فرار"

25 5 0
                                    

با تمام توان به دوییدن ادامه میداد
سایز چشماش از حالت عادی درشت تر شده بودن
بخاطر ترس بود یا حواس جمعی از اینکه قدمی اشتباه برنداره؟!

به سومین پیچ رسید
محاسباتش سریع توی ذهنش نقش بست
پیچ اول به چپ و چهار پیچ بعدی به راست نفسش رو از دماغ بیرون پرت کرد و سریع به راست چرخید

چندین ماه بخاطر این فرار برنامه ریزی کرده بود حتی یکبار چند تا از اون کلاغای خبرچین لوش داده بودن اما باز هم تونسته بود خودش رو تا اونجا برسونه
لبخندی روی لبش نشست همه چیز داشت درست پیش میرفت.

سینش بخاطر کمبود اکسیژن به خس خس افتاده بود و احساس میکرد که ماهیچه های پاش زیادی بی جون شده بودن
این مدت سعی کرده بود بدنش رو آماده و ورزیده کنه تلاش میکرد بیشتر غذا بخوره یا توی اتاق کوچیکش که چند نفر دیگه هم اونجا زندگی میکردن ورزش کنه اما موضوع این بود که اون هرچقدر هم که تلاش میکرد کافی نبود
بدن اونا از لحاظ سیستمی برای اینکارا ساخته و طراحی نشده بود!
جثه ی اون ها تا یه حدی بیشتر رشد نمیکرد و هر کدوم ویژگی ظاهری خاص خودشون رو داشتن

از اونجایی که کوکی مثل بقیه دوستاش احمق نبود فهمیده بود که گونه های متفاوتی از خودشون وجود دارن
اینو از ظاهر کسایی که وظیفه نگهداری و پرورش از اونارو داشتن متوجه شده بود

مطمئن بود که تمام کتاب های کتابخونه ی موسسه رو زیر و رو کرده و چیزی بیشتر از اینکه اونا موجوداتی نیازمند به گونه ی برتر بودن دستگیرش نشده بود

اما با تمام این حرف ها کوکی اینطور فکر نمیکرد!

با شنیدن صدای وحشتناک و بلند آژیر هین بلندی گفت و سرجاش متوقف شد
نور قرمزی که روی صورتش افتاد باعث شد سرش رو بالا ببره
شوکه به نور قرمزی که دور برج بلند دیده بانی می‌چرخید نگاه کرد

لعنتی نباید انقدر زود میفهمیدن اون تازه از در خروجی دوم گذشته بود و طبق اطلاعات محدود و کمی که داشت اون موسسه چهار در خروجی داشت.

با گذر فکری از ذهنش تنش لرزید
اگر گیر میوفتاد قطعا مثل دفعه قبل با یه توبیخ کوچیک همه چی تموم نمیشد!

نه نه نباید این اتفاق بیوفته..
تمام انرژیش رو جمع کرد تا به دوییدن ادامه بده اما با شنیدن صدای پای چندین نفر نزدیکش خشک شد

_کد هفتاد و هفت، جئون جونگکوک از محوطه خارج شده!
کد هفتاد و هفت، جئون جونگکوک از محوطه خارج شده..
کد هفتاد و هفت، جئون...

نفسش با شنیدن کد و اسمش ایستاد
صدای کامپیوتری زنی که خبر فرارش رو تکرار و تکرار میکرد..
خم شد و دستش رو به زانوش تکیه داد
نفس عمیقی کشید و چند ثانیه فکر کرد نمی‌خواست ناامید بشه
چشماش رو باز کرد و خودش رو به دیوار فشرد آروم سرش رو بیرون برد
سریع به عقب برگشت دو نفر با لباس های عجیب غریب و اسلحه های دراز اونجا بودن
به سمت چپ چرخید خوشبختانه کسی اون قسمت نبود
چند قدم جلوتر نرفته بود که با برخورد چیز تیزی روی گردنش و بعد از چند لحظه بدنش شل شد و سقوط کرد اما قبل از اینکه بیوفته یکی از اون افرار کمرش رو گرفت و بلندش کرد

_هی این دومین باره که فرار میکنه

صدای خنده ای شنید

_اره هربارم بیشتر پیش می‌ره

_خب فکر نکنم دفعه ی بعدی وجود داشته باشه

کوکی هرچقدر تلاش کرد تا هوشیار بمونه بی فایده بود بدون اینکه بفهمه چشماش بسته شد و همه جا تاریک شد.



..



خب اینم از پارت اول فیک جدید که البته میدونم کمِ فقط جهت اشناییِ و پارت های بعدی قطعا طولانی تر
حمایت یادتون نره توت فرنگیا🍓🤍



𝙱𝚊𝚍 𝚊𝚗𝚐𝚎𝚕 | taekook Where stories live. Discover now