🐇☁این‌سو: شوک فرهنگی؟☁🐇

385 118 9
                                    


وی ووشیان متوجه شده بود که تو سرزمین رویاها دخترا نصفه لخت این اونور میرن،موسیقی از کلمات غیر قابل درک تشکیل شده و اون و لان ژان کاراکترای یه رمان گی هستن.
***

وی ووشیان فهمیده بود که سرزمین رویاها خیلی بیشتر از اون چیزی که لان ژان  'دوش حمام'صداش میکرد جادوییِ . یه اتاق کوچیک اونجا بود که ازش واسه سفر کردن به یه زیرزمین پر از کالسکهای فلزی استفاده کردن، به این اتاقک جادویی میگفتن 'آسانسور '. لان ژانِ خوشحال، کنارش تو یه کالسکه ی سیاه فلزی نشست که داشت میبردشون یه جای دیگه.کالسکه میتونست به سرعت یه شمشیر در حال پرواز حرکت کنه حتی میتونست موسیقی پخش کنه که وی ووشیان تا حالا نشنیده بود. به هر حال به نظر میرسید لان ژانِ خوشحال از این نوع موسیقی خوشش میاد.صداهایی تولید میکرد که اون نمیتونست درکشون کنه، مثل 'ایو ایو'...'yeah'....'oh oh wow wow'....اصواتی که آدمای نرمال تولید نمیکنن.

حرف لان ژانِ خوشحال اومد وسط؛ بر اساس چیزی که راننده ی کالسکه گفت اسمش تو این دنیا وانگ ییبو بود.وی ووشیان هم اسمش تو سرزمین رویاها شیائو ژان بود.جفتشون داشتن به مکانی  میرفتن تا 'فیلمبرداری' رو شروع کنند.وی ووشیان هیچ نظری نداشت که اون اصلا چه معنی داره، فعلا فقط به خاطر اینکه کم لباس تنش کرده نگران بود.مردم تو این دنیا فقط دو یا نهایتا سه لایه لباس میپوشیدن.لباساشون حتی کوتاه تر، نازکتر و عجیب غریب بود.چون لباسی تنش بود که تو سرزمین خودش لباس زیر به حساب میومد حسابی معذب بود، اما وانگ ییبو اصرار داشت که کاملا خوب به نظر میرسه.وی ووشیان از این میترسید که نکنه یه وقت لان ژان داره بهش کلک میزنه اما وقتی دید اون  هم لباس های مشابهی پوشیده بحث نکرد.

وقتی رسیدن چهره های ناشناس زیادی بهش سلام کردن؛هرچند که به نظر میومد همشون اون رو میشناسن.جمعیت بزرگی از بانوهای جوان بیرون ماشین ایستاده بودن که به محض پیاده شدنش شروع به پایکوبی کردن، واسش جیغ میکشیدن و حتی بعضی هاشون ازش میخواستن که باهاشون ازدواج کنه. وی ووشیان وحشت کرده بود هرچند بهترین تلاشش رو کرد که ترسش رو پنهان کنه.

اون دخترا...نصف بدنشون لخت بود!! چطور میتونستن این ور اونور بشن وقتی پاهاشون معلوم بود؟ با اینکه بعضی هاشون شلوار بلند پوشیده بودن ولی شلواراشون به طرز وحشتناکی تنگ بودو به طرز واضحی حالت باسن و پاهاشون رو نشون میداد! حتی بعضی هاشون لباس هایی پوشیده بودن که سینه و شونه هاشون رو کامل نمی پوشوند. چه رسواییِ! همچنین همشون اشیا مستطیل شکلی دستشون گرفته بودن که نور و فلش داشت، همون وسیله ایی که صبح تو دست وانگ ییبو بود.به نظر میرسید همه تو این دنیا معتاد این شئِ مستطیلی هستن.

چندتا مرد که لباس های مثل همِ مشکی رنگی پوشیده بودن که روش نوشته شده بود 'untamed' اونها رو به سمت اتاق انتظارشون بردن.

[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt