~

345 64 91
                                    

قبل از خوندن داستان
لازمه این نکته رو بهتون بگم که این داستان رو من، با توجه به
روزی که لایو ترخیص جونمیون از سربازی پخش شد، نوشتم.
همونطور که احتملا درجریان هستید، جونمیون از همون روز ولاگی هم با عنوان *روز سوهو* برامون گرفت.
اولین روز رسمی کاریش بعد از سربازیش!!!!
که با استفاده از اونها این وانشات کوچولو رو نوشتم پس اگه میخواید بیشتر با داستان ارتباط بگیرید، پیشنهاد میکنم قبل از خوندن این کار، لایو و ولاگ رو ببینید.





با استرس کنار دیوار راه میرفت و برای بار هزارم توی اون دقایق، ساعتش رو چک کرد.
عجیب بود.
ساعت هشت و نیم بود و فقط نیم ساعت تا شروع لایوش وقت داشت و اون هنوز نیومده بود.

اینکه سابقه نداشت دیر کنه هیچ، بلکه همیشه زودتر از خود جونمیون جایی که باید میبودن حاضر میشد و عموما اون رو منتظر نمیزاشت اما حالا دیر کرده بود.

انگشتهاش با اضطراب، انگشتره توی انگشت اشاره اش رو به بازی گرفته بودن و  چندلحظه بعد، بخاطر خشکی دهن و حلقش، سمت میزی که روش بطری آبش بود رفت.
_جونمیون

با شنیدن اسمش، جرعه ای از بطری آبش خورد و سمت منیجرش برگشت و با دیدن اینکه  تلفنش رو به سمتش گرفته، با قدم بزرگی به سمتش رفت و اون رو برداشت.

با دیدن صفحه تماس و دیدن اسم "سهونی من" سریع موبایل رو روی گوشش گذاشت.
_اوه سهون! معلوم هست کجایی؟

و صدای کلافه ی سهون توی گوشش پیچید
_هیونگ واقعا ببخشید!!! این جونگده هیونگ برام دردسر درست کرده بم گفت تا قبل ساعت هشت برمیگرده ولی هنوز برنگشته و این بچه هاش یکی از یکی بدتر دارن میرن رو اعصابه منی که همش خونسرد وــــ ...  یاا دختر مگه بهت نگفتم مراقب این بچه باش میخوای خودشو به کشتن بده باباتون منو بکشه؟

جونمیون با شنیدن حرفای سهون خنده بزرگی روی صورتش نشست.
تمام اون فوشایی که آماده کرده بود تا نثار سهون بکنه، توی دلش خفه شد و تنها چیزی که  اون لحظه به ذهنش رسید و به زبون آورد.
_اینقدر حرص نزن موهات میریزه! اونارو باید سالم تحویل باباشون بدی نگران من  نباش به مراقبتت برس!

_مراقبت چیه من میخام همین الان فرار کنم هیونگ .. باورت میشه اینا بچه های جونگده هیونگ باشن؟ به کی رفتن اینقدر کرم دارن؟ خدای من اونا جلوی تو از هرچی که هست، آروم تر و مظلوم ترن به من که میرسن چرا اینقدر غیرقابل کنترلن؟ من فرار میکنم میام پیشت هیونگ!

میدونست حرفای سهون همشون از کلافگیه و بعد از چندتا غر زدن، آروم میشه و دوباره  میره سراغ بچه ها تا سرگرمشون کنه.
این خوب بود ولی بد بود.
واقعا ترجیح میداد جونگده کس دیگه ای رو برای مراقبت از بچه ها انتخاب میکرد تا سهون الان پیشش باشه.

Live Where stories live. Discover now