Part 2

87 16 7
                                    

_نی...کی!؟
صدای شوک شدش بین صدای دست مهمونا گم شد....
اشک از چشم هاش چکید،اون چقدر جذاب شده بود...چقدر مردونه تر شده بود...چقدر چشماش وحشی شده بودن...
سرش رو پایین انداخت و از پشت پیانو بیرون اومد بدون گفتن چیز دیگه ایی به سمت خروجی باغ رفت و به صدای جونگوونی که اسمش رو فریاد میزد توجهی نکرد...وقتی از اون مکان جهنمی خارج شد با گرفتن تاکسی ایی به سمت خونش رفت...باورش نمیشد،دوباره عشق عوضیش رو ملاقات کرده بود
وقتی وارد خونش شد بدون شستن صورتش که میکاپش پخش شده بود به سمت تختش رفت و به پتوش چنگ زد و هق هق هاش رو داخل اون خفه کرد
صدای زنگ گوشیش برای بار هزارم توی اون ساعت به صدا در اومد،دستش رو سمت جیب شلوارش برد و گوشیش رو در اورد و بدون نگاه کردن به اسم مخاطب پشت گوشیش رو باز کرد تا گوشیش خاموش بشه،بالاخره اون میدونست کسی که مرتب بهش زنگ میزنه جونگوونه
بلوزش رو در آورد و محکم پتوش رو بغل کرد و سرش رو روی بالش گذاشت و بعد از ساعت ها اشک ریختن به خواب فرو رفت
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
بخاطر نور آفتابی که چشم هاش رو اذیت میکرد،چشم هاش رو باز کرد و به ساعت روی پا تختیش نگاه کرد و وقتی فهمید دیرش شده،سریع سریع لباس پوشید و صورتش رو شست و با گرفتن یک تاکسی به سمت شرکت رفت...اونقدر هول کرده بود که پیراهنش رو زیر شلوارش نبرده بود و کروات نبسته بود،بعد زدن کارتش سمت راهرویی که آسانسور ها بودن رفت وسریع سمت در آسانسور رفت و واردش شد و با دیدن کسی که داخل آسانسور بود چشماش گشاد شد و خواست از آسانسور بیرون بره که دیگه دیر شده بود و در آسانسور بسته شده بود دستش رو سمت دکمه ها برد ولی وقتی متوجه شد نیکی اون رو قبلا زده دستش رو عقب کشید،نمیتونست نگاه تمسخر آمیز نیکی رو روی خودش تحمل کنه...و برای همین خودش رو مشغول بازی با انگشت هاش نشون داد...وقتی بالاخره آسانسور ایستاد،نیکی با سردی از آسانسور خارج شد و بعد از خروجش سونو مشغول درست کردن لباسش شد و بعد از رسیدگی به سر  و وضعش از آسانسور خارج شد و سمت اتاقش رفت که متوجه پچ پچ بقیه کارمند ها شد که داشتن در مورد نیکی حرف میزدن و میگفتن که چقدر با جذبه و  زیباست
اشک توی چشم هاش حلقه زده بود و بشدت داشت خودش رو کنترل میکرد تا به اون قطره ها اجازه ی ریختن نده،وقتی وارد اتاقش شد یکی از اون قطره های سمج به سمت پایین سقوط کرد،..چقدر قلبش درد میکرد که هنوز با دیدن معشوقش اینشکلی اشک میریخت
پشت میزش رفت و سرش رو روی میز گذاشت و با صدای در سرش رو از روی میز بلند با گفتن بفرمایید.قامت یکی از کارمند ها نمایان شد که بهش گفت به اتاق جلسه بره که یک جلسه دارن
اونم تشکری کرد و بعد از رفتن اون خانم،سر وضعش رو مرتب کرد و به سمت اتاق جلسه رفت...وقتی وارد اتاق جلسه شد رئیسش(جیک)رو همراه گپ زدن با نیکی دید
×اوه اومدی آقای کیم
جیک از جاش بلند شد و به سونو دست و دست کشید سمت نیکی
×این نیشیمورا ریکه....دوست قدیمی من و کسی که قراره سرمایه گذار جدید باشه،ما حسابی باهاش کار داریم پس بهتره شما دوتا پسرا هم بتونین باهم ارتباط بر قرار کنین
نیکی با لبخند تمسخر آمیزی که روی لب هاش با ورود سونو شکل گرفته بود از جاش بلند شد و دستش رو سمت سونو کشید و سونو دستش رو داخل دستش گذاشت
_کی...کیم سونو ام،خوشوقتم
+منم همینطور
سونو سریع دستش رو از دست نیکی بیرون کشید و نگاش رو از نیکی گرفت و روی صندلی جفت جیک نشست و خودش رو سرگرم برگه های روی میز نشون داد
وقتی بقیه اومدن جلسه شروع شد و مدیر عامل شرکت آقای پارک شروع به صحبت کرد و مخاطب بیشتر حرف هاش هم نیکی بود و نیکی با دقت تمام به مرد ۵۷ ساله نگاه میکرد و باهاش بحث میکرد
بالاخره بعد از به توافق رسیدن نیکی و اقای پارک اونا بعد از امضا کردن قرار داد به هم دست دادم
+سونو؟
_بله آقای پارک
کم کم همه اتاق جلسه رو ترک کردن و فقط سونو و جیک و پارک و نیکی داخل اتاق مونده بودن،اونم به خواست آقای پارک بود
+خب میدونی که جیک و نیکی باهم دوستن و باهم صمیمی ان،توهم باهاشون گرم بگیر...اینجوری کار کردن باهاشون برات لذتبخش تره
_اوم،چشم قربان
دستش رو روی شونه ی سونو گذاشت  و فشرد
+خب پس اون اتاقی که خالیه کنار اتاقت رو بده به نیکی...اون سرمایه گذار جدیدمونه باید یه اتاق برای خودش داشته باشه
_چشم قربان
آقای پارک از اتاق جلسه خارج شد و جیک هم بعد از گفتن فعلا به سونو و نیکی از اتاق بیرون رفت
_بیاید دنبالم لطفا آقای نیشیمورا
نیکی پوزخندی زد و دنبال سونو راه افتاد،سونو اون اتاق رو نشونش داد و بعد از تعظیمی داخل اتاق خودش رفت
وقتی وارد اتاق شد،کرواتش رو شل کرد و به در اتاقش تکیه داد و به پایین سر خورد  و روی زمین نشست،بدجور از بابت موقعیتی که داخلش قرار گرفته بود ناراحت بود و اصلا نمیدونست باید چه کاری انجام بده.
×××××××××××××××××××××××××××

White revengeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang