part 09

35 20 16
                                    

ساعت نه صبح بود و الان جلوی ساختمونی در نزدیکی خیابون پایینی دبیرستان، ایستاده بود.
برای اطمینان بار دیگه نگاهی به کارت توی دستش کرد و داخل رفت. سوار آسانسور شد و دکمه ی طبقه ی سوم رو فشرد. دیروز تماس گرفته بود و در کمال تعجب منشی بهش برای امروز صبح وقت داده بود و بخاطر تداخل با تایم مدرسه، امروز رو به دبیرستان نمیرفت که البته مشکلیم با این قضیه نداشت.
چه بهتر! روبرو نشدن با کیونگسو رو ترجیح می داد. حداقل تا زمانی که بتونه برای سوالای توی ذهنش جواب پیدا کنه و سر و سامونی بهشون بده.
با توقف آسانسور به طرف تک واحد اون طبقه رفت و در شیشه ای رو باز کرد و داخل شد.
به اطرافش نگاهی انداخت و اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد گلدان های بزرگ و کوچیکی بودند که دور تا دور دیوار ها قرار داشتند و گیاه های مختلفی درونشون کاشته شده بود. پنجره ای هم که تقریبا یکی از دیوار هارو پوشونده بود باعث می شد تا نور خورشید فضای اونجارو کاملا روشن کنه و بیشتر حسی شبیه به یه گلخونه رو به آدم القا می کرد تا یه مطب!
جلوی میز چوبی قهوه ای رنگ منشی متوقف شد و بعد از گفتن اسمش و چک شدن نوبتش به طرف دری که خانوم منشی بهش اشاره کرده بود رفت. تقه ای بهش زد و وارد شد. خانومی که دیروز ملاقاتش کرده بود در بطری آبی که باهاش گلدون های داخل اتاقش رو آب می داد رو بست و بخاطر شکم برآمدش خیلی آروم و بامزه به طرف چانیول حرکت کرد.

-سلام. خوش اومدی من مین هیو رین هستم.

و دستشو به طرف چانیول دراز کرد و لبخندشو گسترش داد.

چانیول کمی از رفتار خانوم روبروش جا خورد و شک داشت که اصلا اونو به خاطر داره یا خیر. به هرحال دستشو جلو برد و با همدیگه دست داد‌ن.

-ممنونم.

دکتر مین دستشو ول نکرد و منتظر به چانیول چشم دوخت که یعنی نیازه که اونم خودش رو معرفی کنه.

-پارک چانیول هستم.

-خب چانیول..مشکلی نیست از حالت رسمی خارج بشم؟

همونطور که درحال صحبت کردن بود به طرف مبل های کرم رنگ رفت.

-نه نه اصلا..راحت باشین.

-عالیه. بشین، چانیول.

و به مبل تک نفره اشاره کرد و بعد از نشستن چانیول، خودش هم روبروش نشست.

-اینکه میبینم به اینجا اومدی باعث خوشحالیمه.

-فکر میکردم منو بخاطر نمیارین.

-یعنی فکر کردی حافظم انقدر داغونه که دیروز رو بخاطر نیارم؟

-نه منظورم این نبود...

چانیول درحالی که بخاطر لحن بامزه ی خانوم مین خندش گرفته بود گفت.

-میدونم. شوخی کردم.

دفترچه کوچکی که روی میز بود رو به همراه خودنویس کنارش رو برداشت و ادامه داد‌.

-روال کارم اینجوریه که من قرار نیست ازت سوالی بپرسم. خودت چیزی که بخاطرش اومدی اینجا رو تعریف کن و من فقط گوش میدم. موافقی؟

Dark MindOnde histórias criam vida. Descubra agora