ضربه های بیرحمانه ی آلفا باعث میشد هر بار به جلو پرتاب بشه و این موضوع برای مو های بلندش که حالا از دو طرف صورتش به تشک میرسیدن هم صدق میکرد.
بازو هاش توسط ییبو به عقب کشیده میشد و شونه هاش درد گرفته بود اما کی اهمیت میداد؟ خلسه ای که توش بود انقدر دیوانه کننده بود که به هیچ کوفت دیگه ای فکر نمیکرد!
آلفا پوزخندی زد و پرسید:
-هی فرمانده.. الان توی هیتی و من همینجوریش دو بار داخلت ارضا شدم... اگه حامله بشی چی؟
گوش های امگا سوت میکشیدن و عملا هیچی نمیشنید! زودتر از آلفا برای بار سوم به کام رسید و دیگه تاب نیاورد، گونه ی راستش رو روی تشک گذاشت و اجازه داد تا ییبو با چنگ زدن به پهلو هاش سرعتش رو دوبرابر کنه!
چند ضربه ی دیگه کافی بود تا آلفا هم به کام برسه و از حرکت بایسته!
دست راستش رو میون موهاش برد، عضوش رو از سوراخ خیس و تپنده ی امگا بیرون آورد و هوفی کشید:
-هی فرمانده.. احتمالا وقتی از این حالت بیرون بیای و سر عقل برگردی اولین کاری که میکنی اینه که منو میکشی و بعدش هم خودت رو... پس بذار نهایت لذت رو از این وضعیتت ببرم!
پسر رو به سمت خودش برگردوند و این بار جفت پاهاش رو روی شونه هاش انداخت... دست هاش رو دو طرف سرش روی تخت گذاشت و دوباره خودش رو داخل امگا کوبید!.. دیک لعنتیش کل عمرش رو غیر فعال بود ولی انگار امشب قصد نداشت بخوابه!
ناله ی امگا توی سینه ش شکست و به کمر جفتش چنگ زد.. اخم های آلفا از درد توی هم رفت و با حس کردن گرمی خون روی کمرش پوزخندی زد:
-امگای سرنوشت هورنی من.. خیلی وحشی هستیا! یادم باشه دفعه بعد دستاتو ببندم!
گاز محکمی از گوش سرخ امگا گرفت:
-با اینکه میدونم به ازای هر کدوم از این لاو بایت ها و کیس مارک ها یه مشت میخورم ولی ارزشش رو داره... تو مال منی... میخوام روی تمام بدنت از اینا بذارم تا هر کی تو رو میبینه تو اولین نگاه اینو بفهمه!
با بدجنسی تمام گفت و دوباره شروع به ضربه زدن کرد.. امگای لعنتی زیرش هیچ گونه اعتراضی نمیکرد! مثل یه بچه ی خوب ساکت و آروم بود و اجازه میداد آلفاش تو هر پوزیشنی که دلش میخواست به فاکش بده و حتی هر از چند گاهی برای بیشتر به فاک رفتن التماس میکرد و همین باعث میشد باور کردن این موضوع براش سخت تر و سخت تر بشه.. محض رضای فاک.. فرمانده ی سرکش، سرد و خود رأیش چطور ممکن بود به چنین موجود مطیع، هات و هورنی ای تبدیل بشه؟
این هفتمین بار بود که ژان ارضا میشد اما خودش تازه پنجمین بار بود که به کام میرسید!! به تاج تخت تکیه داد و امگا رو روی پاهاش نشوند:
ESTÁS LEYENDO
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanficاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...