اینم پارت هدیه امشب
متاسفانه نتونستین برنده چالش بشین ولی من پارت اضافه رو هم آماده کرده بودم😂
خب دیگه موند واسه فردا، از شنیدن اونهمه حقایق شوکه کننده محروم شدین🚶🏻♂️
پارت امشب نوش جونتون😘❤️سرش رو توی دست هاش گرفت و با نگرانی به شکمش خیره شد... اگه حامله میشد چه بلایی سرش میومد؟گندش بزنن! تبدیل میشد به یه سلاح دیگه تو دست اون آلفای لعنتی! نمیتونست چنین اجازه ای بده.. حامله شدن بچه ی اون مرتیکه ی عوضی بد ترین سناریوی ممکن بود!
خودش رو جمع و جور کرد و بعد از پیچیدن ملحفه ی تخت دور کمرش ازش پایین اومد و اتاق رو بی هیچ سر و صدایی ترک کرد... داشت پاورچین پاورچین دنبال یه راه خروج میگشت که سینه به سینه ی یه زن شد!
از وجناتش مشخص بود یه امگاست و تیپش نشون میداد خدمه و یا بادیگارد نیست. احتمالا آدم مهمی برای ییبو بود و شاید میتونست با گروگان گرفتنش یه کاری از پیش ببره!
چشم های زن با دیدن صورت مرد رو به روش دو دو زد و با ناباوری پرسید:
-تـ- تو همون امگایی هستی که ییبو انتخابش کرده؟
اخم های ژان توی هم رفت اما با کشیده شدن توی آغوش زن چشم هاش گرد شد! این امگای احمق زده بود به سرش؟
نسبتا محکم بدن ژان رو میون بازو هاش فشرد و پشت سر هم گفت:
-خدای من.. خدای من.. چقدر تو زیبایی... قشنگ ترین موجودی هستی که به عمرم دیدم! حتی از عکساتم بهتری!
شونه هاش رو گرفت و دوباره عقب کشیدش، درست مثل یه اسکنر از بالا تا پایینش رو از نظر گذروند و با شگفتی پرسید:
-ایـ- اینا کار ییبوعه؟ یا خوده خدا! چقدرم خشن بوده! اونوقت من خودمو میکشتم به امگا هایی که براش میاوردم نگاهم نمیکرد! پس بگو... منتظر تو بوده!
ژان یه نگاه به زن و یه نگاه به سینه و گردن پر از کیس مارک خودش کرد و بلافاصله از شرم به رنگ گوجه در اومد:
-هـ- هی... از من فاصله بگیر... همه توی این خونه دیوونه ان؟ اینجا دیوونه خونه ای تیمارستانی چیزیه؟
با صدایی لرزون گفت و به زن پشت کرد! میدوریا ریز خندید و به بازوی امگا چنگ زد:
-زود باش بیا.. از این طرف!
بازوش رو کشید و بی توجه به قیافه ی بهت زده ی امگا به سمت اتاق خودش کشیدش. از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجید و باید از این بابت ممنون این امگا میبود!
بعد از اینکه وارد اتاق خودش شد در رو پشت سرش بست و قفلش کرد... به لطف اون آژیر تخلیه ی اضطراری کسی توی خونه نبود و میتونست بی سرخر به حال و روز این امگا که بی شباهت به معجزه ی الهی نبود رسیدگی کنه!
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...