سلام(:
نمیدونم الان چی بگم حرف کم آوردم واقعا😂در چند دقیقه آینده*
ریدرا: اخجووووون بعد دو پارت بگایی حتما قراره به آرامش برسیم \(^o^)/
میدوریا: هه..
ریدرا: به آرامش میرسیم به امید خدا دیگه...؟
میدوریا: هه هه..
ریدرا: گرفتن یقه میدوریا*
ریدرا: به آرامش میرسیم دیگهههههه؟؟؟؟
میدوریا با بغض: بخدا من بی تقصیرم.. من فقط یه ویراستارم! با سرعت جت فرار میکند*توی محوطه ی بیمارستان در حال قدم زدن بود که با زنگ خوردن موبایلش از جیبش کشیدش بیرون و به صفحه ش نگاهی انداخت.. اسم "هایکوان" بالای صفحه نشون میداد یه سری اطلاعات درباره ی اون مادر به خطاها پیدا شده، بنابراین بی معطلی دکمه ی سبز رو فشرد:
-چیزی پیدا کردی؟
-بله قربان... تمام دانشمند هایی که روی پروژه ی "اسکورپیون" کار میکردن به غیر از لی بووِن خودمون کشته شدن! به دست خود آقای شیائو!
چشم هاش گرد شد:
-یعنی... داری میگی ژان خودش قبلا همشونو کشته؟
بتا آهی کشید:
-بله قربان! دوازده سال پیش... در طول آزمایش هایی که روشون انجام میدادن کشته شدن.. فکر کنم همین الانشم بدونید قضیه چیه...
یه جمله ی دردناک توی سرش زنگ زد:
"ولی اگه درد بیش از حد به روحم وارد بشه خود به خود فعال میشه..."
با خشم غرید:
-سم کوفتیش..
+درسته... سمشون هر بار که تا نیمه ی آزمایش ها میرفتن فعال میشده و تمام دانشمند ها رو به کشتن میداده...
انگشت هاش رو انقدر توی مشت فشار داده بود که دیگه نمیتونست سرشون رو احساس کنه:
-آزمایش هایی که روش انجام میشده چی بودن؟
+قربان...
-بنال فقط! نمیخواد ملاحظه ی منو بکنی!
بتا کمی تردید کرد و گفت:
-راستش.. دارم ملاحظه ی بووِن رو میکنم!
+با بوون کاری ندارم... همینکه فهمیده کاری که داشته میکرده اشتباهه و تمومش کرده برای بخشیده شدنش کافیه... نگرانش نباش.. فقط بگو با امگای من چیکار کردن...
-تزریق سم حیوانات مختلف.. تلاش برای به وجود آوردن جهش ژنتیکی... نمونه برداری از اعضای داخلی، استخوان ها و ماهیچه ها.. و همچنین تزریق مواد مخدر... راستش.. توی هیچ کدوم از این آزمایش ها ایشون رو بیهوش نمیکردن تا بازده آزمایش با بالا رفتن ضربان قلب و میزان آدرنالین ناشی از درد و ترس چند برابر بشه.. نمیدونم چجوری توصیفش کنم.. کلمه ی جهنم هم برای چنین چیزی کمه.. حتی نمیتونم تصور کنم دردی که تحمل کردن در چه اندازه ای بوده.. همین که الان زنده هستن خودش یه معجزه ی تمام عیاره..
(گلس فقط جمع کن پاشو از ایران برو😂 منم دنبالت میام.. این ریدرا ما رو میکشن..!)
ESTÁS LEYENDO
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanficاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...