نی هاو، از لطمه روحی پارت قبل جون سالم به در بردین؟😂
امشبم یکم لطمه روحی داریم ولی دوزش خیلی کمتره نترسین😂
عا راستی، متنای آخر پارتم بخونین!چشم هاش رو که باز کرد باورش نمیشد کسی بالای سرش باشه که برای دیدنش زمین و زمان رو به هم دوخته بود! به سرعت نیم خیز شد:
-قربا-
درد بی امانی که توی سینه ش پیچید نفسش رو بند آورد.. آه فاک.. الان وقتش نبود!
رئیس مافیای بزرگ هیولای خونین دست به جیب و با نگاهی سرد گفت:
-تکون نخور... هنوز کاملا خوب نشدی!
به سختی سرش رو روی بالش گذاشت و با نگرانی پرسید:
-ژ- ژان.. حالش چطوره؟
نفس عمیقی کشید و با همون صدایی که رعشه به تن بقیه مینداخت گفت:
-فکر میکنه مردی... و نمیخوام تا زمان درستش این فکر تغییری بکنه! درضمن.. بار آخرت باشه اسم جفت منو به زبون میاری! اگه به خاطر نجات دادن جونش نبود به خاطر این کارت میکشتمت!
چشم های آلفا گرد شد:
-جـ جـ جـ جفت؟.. مـ- منظورتون چـ- چیه؟!
بی توجه به سوال مرد رو به پنجره کرد:
-اسمت ژوچنگ بود؟ شنیدم میخواستی یکی از افراد من باشی.. حتی چند تا از فرمانده ها رو هم راضی به کودتا کردی... حقیقت داره؟
بزاقش رو قورت داد.. از کجا فهمیده بود؟ این آلفای لعنتی واقعا خیلی ترسناک بود! اطلاعات محرمانه ش رو به جوری گیر میاورد که انگار نه انگار براش زحمتی داره!
خودش رو جمع و جور کرد... الان وقت لالمونی گرفتن نبود.. باید حرف میزد و این مرد رو راضی میکرد بهش کمک کنه!
-د- درسته! من... فقط یه کمک ازتون میخوام.. اونم اینه که سر دولتمرد ها رو زیر آب کنین! در ازاش تمام دار و ندارم رو بهتون تقدیم میکنم!
ابرو های ییبو کمی بالا رفت:
-تو مگه یکی از فرمانده های ارتش نیستی؟ از سر و وضعتم که معلومه پول خوبی از این کار به جیب میزنی! طبعا باید پشتیبانشون باشی نه مخالفشون! چه دلیلی برای این همه نفرت داری؟
آلفای زخمی پوزخندی زد که زخم گوشه ی لبش سوزش بدی رو بهش هدیه داد:
-باعث و بانی بلایی که سر صورتم اومده و سوراخی که توی سینه م به وجوده اومده اونا هستن... هر چند.. اینا برای من هیچ اهمیتی نداره.. من خیلی ساله که ازشون متنفرم.. از وقتی که زجر کشیدن یه پسر بچه ی ضعیف و درمونده رو جلوی چشم هام دیدم قسم خوردم یه روز همشونو به خاک و خون بکشم... درد این زخما در برابر دردی که از دیدن اون صحنه های دلخراش کشیدم هیچی نیست.. اونا یک عمر دوست منو عذاب دادن... به هیچ وجه نمیتونم ببخشمشون!
(پسرک مهربونم🥲)
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...