سلام.
حقیقتا دلخورم ازتون
تو سوالات مصاحبه پارت قبلی فقط چند نفر واکنش نشون دادن/:
میخوام یچیزی بگم بهتون، اگه تا فردا شب زیر «هر اسمی» که اونجا نوشتم حداقل شیش تا سوال باشه فردا دو پارت پر و پیمون آپ میکنم.
ولی اگه اینطوری نشه...
تا ۲۰ ام فروردین دیگه خبری از اپ این بوک نیست (((((((:
حالا خود دانین دیه 🚶🏻♂️انقد حرصی بودم یادم رفت بگم.. این پارتم فسق و فجوره.. 😂💔
صورتش توی قاب دست های آلفاش اسیر شد و مغزش قفل کرد.. نگاهشون توی هم قفل شد و چیزی توی چشم های ییبو دید که هیچ توضیحی براش نداشت... درخشش عجیب دو گوی مشکیش حسی بهش میداد که حتی نمیدونست چه اسمی باید روش بذاره!
پسر بزرگ تر روی تخت رفت، تن امگا رو مثل یه بچه بلند کرد و بعد از گذاشتنش روی پاهای خودش دست هاش رو دور بازوهاش پیچید... به نرمی کمرش رو نوازش کرد و لب هاش رو روی پیشونی سرد پسرک گذاشت:
-هی فرمانده.. چی ناراحتت کرده.. بهم بگو!
امگا رسما فلج شده بود... محض رضای خدا حتی نمیتونست زبونش رو تکون بده و نمیدونست به خاطر اینه که از آرامشی که ناخواسته به سراغش اومده بود لذت میبرد یا از اینکه اولین بار بود چنین آغوشی رو تجربه میکرد شوکه شده بود!
هر کوفتی که بود باید سریع تر تمومش میکرد. دست هاش رو روی سینه ی ییبو گذاشت و سعی کرد از خودش دورش کنه:
-هی، ولم کن.. به چه جرأتی...
حلقه ی دست های ییبو محکم تر شد و سرش رو توی گردن ژان برد:
-هیـــــــش... بدقلقی نکن امگای وحشی! دیدن اشکات رو دوست ندارم و میخوام آرومت کنم.. پس دست و پا نزن و فقط ازش لذت ببر!
هیستیریک خندید و در جواب گفت:
-هه... هه هه.. از چی لذت ببرم دقیقا؟ از اینکه تو آغوش کسیم که نمیخوام ریختشو ببینم؟ از اینکه تو این عمارت کوفتی زندانیم و حتی نمیتونم خانواده م رو ببینم؟
آلفا آهی کشید:
-چرا فقط نمیگی که دلتنگ دوستت هستی؟ انقدر بهش زنگ زدی که فکر کنم برای پرداخت قبض موبایلت ورشکست شم! لعنتی برای یه بارم که شده توی خودت نریز. باور کن اگه خودت رو خالی کنی بعدش احساس خیلی بهتری خواهی داشت!
پسر تکون شدیدی خورد:
-تـ- تو...
سرش رو بالا آورد و بوسه ای روی پیشونی جفتش گذاشت:
-تو که فکر نکردی کسی میتونه توی این خونه بدون اطلاع من دست از پا خطا کنه؟ باور کن من از اون چیزی که فکرشو میکنی خیلی آب زیر کاه ترم! بیخیال... بریزش بیرون.. میتونم درکت کنم... یکی از عزیز ترین آدم های زندگیت رو از دست دادی... میدونم دردش خیلی بیشتر از اونیه که بشه تصورش کرد...
VOUS LISEZ
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...