بی هوا دست جیمین رو گرفت و بلندش کرد و با خودش کشید اما جیمین ایستاد و حتی به اونم دیگه اجازه حرکت نداد
+هییی صبر کن من که هنوز قبول نکردم اگه ازم بترسن چی؟ دوستت رو یادت رفته؟.
-اونو فراموش کن.
جونگکوک دوباره جیمین رو کشید و جیمین به راحتی و مبهوت به دنبالش کشیده شد متعجب از اینکه این پسر چقدر میتونه پر زور باشه که بتونه اونو دنبال خودش بکشونه جیمین از قدرت بدنی ای که روح الهی اش بهش میداد مطمعن بود اما به این که اون پسر یه آدم عادیه داشت شک میکرد اما جونگکوک فرصت سوال اضافه ای بهش نداد بود وارد سالن شدن پسرا دست از تمرین کشیدن و به جونگکوک که انگار چیزی رو پشتش قایم کرده بود نگاه کردن نامجون یه تای ابروشو بالا برد و نگاهی به سر و وضع ناخوشایند جونگکوک انداخت
+کجا بودی؟چرا شبیه موش آبکشیده شدی؟.
-چیزی نیست.
هوسوک که انگار متوجه جیمین شده بود کمی اخم کرد و سعی کرد اونو ببینه
+چی پشتت قایم کردی کوک؟.
جیمین پشیمون بود حالا که کاملا این لحظه دلهره آور داشت براش ملموس میشد تازه داشت پی میبرد که نمیتونه از پسش بر بیاد آروم زمزمه کرد
+من نمی تونم خداحافظ.
جیمین به دنبال حرفش دستشو از توی دست جونگکوک بیرون کشید و عقب رفت قبل از اینکه جونگکوک برگرده و جیمین رو بگیره جیمین به جسمی برخورد کرد و خودش دوباره سمت جونگکوک برگشت پسر هم چند قدم عقب تر رفت
+آخ...اووو متاسفم ندیدمتون ، ببینم تو...
جونگکوک بلافاصله شونه های جیمین رو گرفت کنار خودش کشوند
-سوکجین هیونگ چه خوب که اومدی برو کنار بقیه وایسا باهاتون کار دارم.
سوکجین همونطور که چشم از جیمین برنمی داشت کنار بقیه ایستاد جونگکوک چرخید و جیمین رو ، رو به بقیه چرخوند جیمین به طرز عجیبی توی خودش جمع و منقبض شده بود و خودش رو به جونگکوک چسبونده بود و چشمای لرزونش روی آدمای جلو روش بود که بهش خیره شده بودن
-من اینجام.
جونگکوک کنار گوشش زمزمه کرد تا کمی از وحشت زدگیش کم کنه اما جیمین فقط اصرار کرد
+من نمیخوام انجامش بدم ، بزار برم.
-گفتم من اینجام ، پس بهم اعتماد کن.
جونگکوک اینبار محکم تر گفت و فشاری به شونه هاش وارد کرد برای اینکه بهش نشون بده اونو رها نمی کنه سرشو بالا آورد و بقیه که منتظر بودن رو خطاب قرار داد
-خیلی کنجکاو بودید که بفهمید ما دیشب چی دیدیم.
هوسوک تند تند و با هیجان حدس زد
KAMU SEDANG MEMBACA
servants of love (بندگان عشق)
Romansaدر پی ناجی ات در خیابان زندگی قدم میزنی کیست؟ کجاست آن ناجی؟ تاریکی ، مهلت بده... شاید کسی مثل او ، درون تو در پی کس دیگریست در این ظلمت بی پایان عشقی رسوا کننده رشد میکند ، از تاریکیِ گناه مینوشد و بزرگ و بزرگ تر میشود و شما در راس آن عشق یکدیگر را...