سلاممم ببین چه کردین😂😂
آفرین بهتون که شرطو رسوندین ولی من گفته بودم از همه! پس چرا کسی از گلسی عزیز من سوالی نپرسید؟ ناراحتم کردین›:
هر چند ازونجا که بد قولی تو کارم نیست براتون دو پارت اپ میکنم ولی برگردین سر سوالا تا اپ رو متوقف نکردم عه🔪چشم هاش رو در حالی باز کرد که موجود مزاحم توی تختش، حالا خدا میدونه از کی، سرش رو به دستش تکیه داده و با لبخند کج رو اعصابی بهش خیره شده بود!
تکیه ش رو به آرنج هر دو دستش زد و بالا تنه ش رو بالا کشید:
-ممم.. باز چی شد؟
آلفا نیشخندی زد:
-صبح بخیر! چیز خاصی نشد فرمانده... سکس کردیم.. همین!
چشم های امگا گرد شد و ویندوزش کامل بالا اومد. درست مثل یک شیر زخمی به ییبو نگاه کرد و با خشم غرید:
-تـ- تــــــو.. حرومزاده ی لعنتی.. به چه حقی از اون فرومون های کوفتیت روی من استفاده کردی؟ هـــــــان؟
نفسش رو کشدار به داخل ریه هاش کشید و جواب داد:
-همینکه من آلفای تو ام یعنی این حقو دارم! مگه خبر نداری؟ جفت من؟
"جفت من" رو با تأکید خاصی گفت و و با لذت به صورت امگا که تا خرخره توی حرص و خشم فرو رفته بود خیره شد.. در آوردن جیغ فرمانده ش هم خالی از لطف نبود!
(مریض😂)برای کنترل کردن خودش نفس عمیقی کشید، اینجور که مشخص بود هر بار که سعی میکرد خلاف میل ییبو عمل کنه به خاطر فرومون های لعنت شده ش کارشون به تخت میکشید و این رسما آخرین چیزی بود که دلش میخواست اتفاق بیفته!
به زحمت پشتش رو به مرد روی تخت کرد و سعی کرد پاهاش رو روی زمین بذاره.. کمرش تیر میکشید و تمام بدنش از درد به داد و فریاد در اومده بود... گندش بزنن.. این مرتیکه ی خدا لعنت کرده چه بلایی سرش آورده بود؟
داشت کم کم موفق می شد روی پاهاش بایسته که با سوال آلفا سر جا خشکش زد:
-هی فرمانده... همیشه دلم میخواست اینو ازت بپرسم.. چرا انقدر لاغری.. دریغ از یکم عضله یا حتی یه جای زخم کوفتی! تو مثلا یه فرمانده ی جنگی و کلی هم آزمایش و عمل جراحی روت انجام شده ولی پوستت حتی از یه نوزاد هم نرم تر و بی خط و خش تره، یه مثقال عضله م که نداری! دلیلش چیه؟
قبل از اینکه بفهمه به سمت آلفا یورش برد، کمرش رو که نصفه نیمه به طرف خودش برگشته بود رو به تخت کوبید و دست هاش رو دو طرف سر پسر بزرگ تر فرود آورد:
-دهنتو ببنـــــــــــــد!
آلفا شوکه از این حرکت پرسید:
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...