Moan for me (chanho)

246 29 14
                                    

به صندلی پشتش تکیه داد و موبایلش رو جوری توی دستش گرفت که صحنهٔ سکسی روبه روش، کاملا توی کادر بیوفته. از خوشحالی توی پوست خودش نمی‌گنجید؛ بالاخره تونسته بود به الماس گران بهای خانوادهٔ لی، دست پیدا کنه.
البته چان با وجود هوش زیاد و دوست های با نفوذی که داشت ، سختی زیادی برای این کار نکشیده بود ؛ فقط باید برای مدت طولانی صبر میکرد؛ یک چیزی حدود سه ماه تا می‌تونست به معامله امشب برسه.
با کمک دار و دسته های چانگبین تونسته بودند با کمی دزدی، خانواده لی رو ورشکسته کنند. بعدش با کمک جیسونگ، پول مورد نیازشون رو جمع کردند تا توی معامله، شکی باقی نمونه.
امشب وقتی لی بزرگ از همه چی ناامید شده بود، چان مثل یک فرشتهٔ نجات سر راهش قرار گرفت و با یک معامله ساده، جایگاه مرد رو نجات داد.
چان میدونست لی بزرگ، برده حرص و طمع خودشه؛ ولی هیچوقت فکرش رو نمیکرد که توی درخواست اول بتونه به خواسته‌ش برسه و اون مرد، پسرش رو در برابر جایگاهش ببخشه.
درجهٔ ویبراتوری که توی سوراخ پسرک بود رو بیشتر و با لذت به لرزش بدن بلوری اون ، نگاه کرد. بدن سفید مینهو که لای پیرهن مشکی رنگ چان گم شده بود، هارمونی قشنگی رو ایجاد کرده بود که درخشش قطره های عرق ساکن روی پوستش، جذابیت بیشتر این صحنه رو تکمیل می‌کرد .
وقتی حس کرد پسرک نزدیکه، پای راستش رو روی عضو پسرک گذاشت و مانع کام شدنش شد. نگاه پسرک با خستگی بالا اومد و با خواهش، به چان خیره شد.
پوزخندی زد و با صدای کلفتش، زمزمه کرد:

- برام ناله کن تا بزارم کام شی بیبی.

مینهو با لجبازی سرش رو به طرفین تکون داد.

- پس چطوره بذارم همینجوری بمونی و درد بکشی، هوم؟

پسرک ترسیده به چان نگاهی انداخت و وقتی ملایمتی توی نگاهش ندید، خسته از دردی که میکشید تسلیم خواسته مرد شد و با صدای بلندی، اسمش رو ناله کرد.

- اههه...چانااااااا

با شنیدن اسمش ، راضی پاش رو برداشت و گذاشت پسرک به خواسته‌ای که داشت برسه. فیلم رو قطع کرد و اونو برای چانگبین فرستاد. برای چان همین کافی بود با فیلمی که گرفته پسرک رو مجبور به کارهایی که میخواد، بکنه و با کمک اون، انتقامش رو از اون پیر خرفت بگیره.
نگاهش رو به پسرک داد و متوجه گونه های خیسش شد؛ کی گریه بود؟
چان از پسرک روبه‌روش توقع کمی پرخاشگری و تقلا برای فرار رو داشت نه اینکه به مظلومانه ترین حالت ممکن، جلوش بشینه و منتظر حرکت بعدیش باشه؛ انگار دیگه چیزی برای از دست دادن،نداشت و این برای چان ناراحت کننده بود.
با کلافگی ویبراتور رو خاموش کرد، از روی صندلی بلند شد و به سمت پسرک قدم برداشت، پشتش نشست و دستبندی که دور دستاش بود رو، باز کرد.

- داری چیکار میکنی؟

با شنیدن صدای آروم پسرک برای لحظه ای از کارش دست کشید. زیبا بود، دقیقا مثل خودش. لبخند کمرنگی روی صورتش نشوند و پسرک رو از جاش بلند کرد. مینهو کلافه از نشنیدن جوابی، تقریبا داد زد.

𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^Where stories live. Discover now