Untitled Story Part

672 41 21
                                    

ساعت 8 شب
خیلی سردم بود
داشتم میلرزیدم
بدنم حس نداشت و این نشونه بدیه
چشامو ب زور باز کردم ب اطراف نگاه کردم همه جا رو تاریکی شب پوشونده بود

فک کنم دو ساعتی بود ک اینجا بودم
سرم گیج میرفت
تو فکر این بودم ک چرا و چیشد ک اینجام

_بزنینش بزنینش نابود کنین اون دختر عوضی رو اون همه چیو دیده همه چیو
_نه نه تروخدا دخترمو نزنین نزنین اون هیچیو نمیگه
_ببرینش تو اون اتاق هر بلایی سرش میخایی بیارین
*نه نه مامان مامان
_دختره احمق حقته
_دختره بی چشمو رو الان میفهمی ک فضولی کردن چ عاقبتی داره
_نهههههههه

جیغ سردی زدم
لعنتی لعنتی اینا چیه این صداها ینی چی?
شروع کردم ب گریه کردن
ی قطره اشک
_هییییی یکی بهم کمک کنه
کسی نبود
شروع کردم ب هق هق زدن
_هیییی
اخه تو این کوچه تاریک ک برفاش دست نخوردس و این سوز شب کی بیرونه
بازم ب تلاش ادامه دادم
_هیییی کسی نیس?یکی ب من کمک کنه
نه فک نکنم کسی باشه
سعی کردم از جام بلند شدم
اوففف بدنم مثه ی سنگ چسبیده ب زمین
سعی کردم پاهامو جمع کنم تو خودم شاید گرم تر شم
اه لعنتی نمیشه
دوباره ب تمنا کردن ادامه دادم
_هییییی چرا کسی نی...
صدام ک ب زور در میومد دیگه کلا خفه شدم
شروع کردم ب گریه کردن تو گوشه کوچه فرعی
یا مسیح کمکم کن
صدای پایی ک برفا رو له میکرد میشنیدم
سرمو گرفتم بالا تا ببینم..
_ه ه
نه انگار این صدا نمیخاد در بیاد
صدای پا نزدیک و نزدیکتر میشد
تا دیگه هیچ صدایی نیومد...
همه جا ساکت ساکت
هه حتما خیالاتی شدم باز
.
.
.
گرمی ی چیزی رو شونم حس کردم سرمو گرفتم بالا تا بتونم چیزی ک کنارمو ببینم
.
.
اوه خدای من ینفر اینجاس
صورتشو نمیدیدم چون زیر شالگردنش بود
دستشو به سمتم دراز کرد
با ناراحتی نگاش کردم
دوتا دستامو گرفت تا بلندم کنه
خودمو جمع کردم
_ت و کی هستی?
شالشو از جلوی صورتش زد کنار
صورت سفیدش ک تو نور مهتاب برق میزد
اومد نزدیک تر
اوه خدای من باورم نمیشه
او او اون ن نایل هورانه..ولی اون اینجا چیکار میکنه
_نترس نمیخام اذیتت کنم
دستامو گرفت منم تمام نیرومو جمع کردم تا بتونم بلند شم
انگار منو چسبونده بودن ب زمین با سختیو درد بلند شدم
اخخخ
_بیا بریم خونه من
خونه ی اون?بی اختیار گفتم ب ب باشه
کتشو در اوردو انداخت رو شونم و منو برد خونشون
تو راه ک داشتیم میرفتیم تصادف شده بود.امبولانسو پلیس وایستاده بود
ینی چی شده?
اوه امشب شب افتضاحیه :-(
سرمو با دستش چرخوند طرف خودش
_رسیدیم اونجاس
رفتیم تو خونه
_میخایی حموم اب گرم بگیری?
دقیقا همون چیزی بود ک احتیاج داشتم
سرمو ب علامت مثبت تکون دادم
کمکم کرد تا برم تو حموم اب گرمو برام باز کرد
_میتونی راحت باشی مث خونه خودت بدون اینجا رو
داشت میرفت بیرون
_ن نایل
برگشت سمتم
_اوه خدای من فراموش کردم بزا کمکت کنم تا لباستو در بیاری
ی قدم رفتم عقب
_فقط میخام کمکت کنم
_اوهوم
تو وان نشستم کمکم کرد تا لباسامو در بیارم
کل لباسامو در اورد و خودش رفت بیرون
واو عالی بود اب گرم ب بدنم نگاه کردم پر از کبودی بود
واییی من اینطوری جلوی اون..
اوه نه
از وان اومدم بیرونو حوله ای ک برام گذاشته بودو پیچیدم دورم قبل از اینکه برم بیرون ب صورتم نگاه کردم
چشای گود رفته زیر چشمم کبود کلا ترکیده بودم
رفتم بیرون
_سلام پرنسس
پرنسس?
نشستم رو مبل
نشست کنارم
_ممنونم ک کمکم کردی
_خاهش
سرشو اورد نزدیک صورتم و ب لبام نگاه کرد
ب بیرون نگاه کردم
همه دور اون کسی ک تصادف کرده بود جمع شده بودن چن تا دخترم بلند زدم زیر گریه
نایل پاشدو پنجره رو بست
بهش خیره شدم
_هیچی نیس بیرون خودتو ازار نده ب اندازه کافی زجر کشیدی
_باشه
لبشو نزدیک لبم کرد
قلبم تند تند میزد
فک نکنم بخاد اذیتم کنه
لبمو گذاشتم رو لبش
چشامو بستم
اروم لبامونو روهم تکون دادیم
سرمو بردم عقب وایی انگار سیم برق بهم وصل کرده بودن موهای نداشته تنم سیخ شده بود
_نلیا من میرم بیرون برات ی چیز بخرم زود بیام
_نه
_نترس زود میام..راستی اون لباسا رو برات گذاشتم بپوشش
رفتش منم تنها موندم خونه لباسارو پوشیدم و نشستم رو مبل جلوی تلویزیون تی وی رو روشن کردم اخبار بود داشت درباره تصادف حرف میزد
امشب در ساعت 8 شب حادثه غمناکی برای فردی دوست داشتنی فردی ک تا ابد چهره اش ماندگار و در ذهن ما میمونه افتاد
در تصادفی در نزدیکی منزل نایل هوران یکی از عضوهای گروه عالی و خنده رو وان دایرکشن جان خود را از دست داد
این جوان 21 ساله...

وای خدای من
داشتم سکته میکردم
ینی چی نایل مرده?پ اینی ک..

دختران زیادی با مرگ این خاننده جوان دوست داشتنی عذا دار

نایل اومد تو و تلویزیونو خاموش کرد
_ن ن نایل
پریدم بغلش
_اونا گفتن ک تو م م...
نزاشت حرفمو تموم کنم
_ ششش اروم باش..اره گفتن
_پ تو اینجا..
ازش فاصله گرفتم
_چیشده نایل اینجا چ خبره اینا چی میگن اصن تو کی هستی...اعضای گروه داشتن برات گریه میکردن
_باشه بهت میگم..یادته تو کوچه تک و تنها بودی
_اوهوم
_تو یک ساعت پیش تو اون کوچه یخ زدی..منم تو همون ساعت تصادف کردم و...
_...
_من خیلی وقت بود ک دنبال پرنسسم میگشتم و الان پیداش کردم..ینی خیلی وقت پیش پیدات کردم و الان پیششم
_چطور ممکنه?ما روحیم
_نظرت درباره بوسیدن چن دقیقه پیش دوتا روح چیه?
_هه..
سرمو انداختم پایین
دیگ خبری از کوفتگی و دردا نبود
تازه یادم اومد چی شده بود و چرا من تو اون سرما اونجا بودم
من بعد از دیدن کارای خلاف ناپدریم پ بعد از اینکه اون فهمید ک تمام کاراشو میدیدم دوتا ادم میفرسته سراغم از قضا من فرار میکنم از دستشون ولی منو پیش ناپدریو مادرم گیر میارن مادرم تمام قضیه رو میفهمه و از ناپدریم میخاد تا منو بیخیال شه و اونو طلاق بده اما ناپدریم قبول نمیکنه و اعصبانی تر از اونی ک بود میشه ب ادماش میگه تا منو جلو مادرم بزنن منو اونقد میزنن تا بی جون بشم اخه مگه دختر 17 ساله چقد جون داره و میتونه کتک بخوره از دوتا ادم گنده مادرم ازشون میخاد م منو ول کنن ولی پدرم ی گلوله تو سر مادرم خالی میکنه و ب ادماش میگه ک هرکار خاستن باهام بکنن اونا هردو بعد از تجاوز وحشیانه ب من منو تپ اون کوچه میندازن

شروع کردم ب گریه کردن اشکامو با دستش پاک کرد
_نبینم پرنسسم گریه کنه
منو تو اغوشش گرفتو همو بوسیدیم
_ همه چی دیگه تمومه
منو نایل شدیم عشق ابدی هم دیگه تا ابد بدون اینکه کسی مزاحم عشقمون شه باهمیم

Eternal loveWhere stories live. Discover now