گو چنگ و ژنگ فنشینگ تصمیم گرفتن به روستای مو، جایی که مو شوآن یو زندگی میکرد برن و منتظر بازگشت وی ووشیان به بدنش بمونن. گرچه که وقتی اونجا رسیدن و از خدمتکارها پرسیدن که میتونن مو شوآن یو رو ببینن، خدمتکارها بهشون گفتن رهبر حزب لانلینگ جین چند سال پیش اون رو باخودش از اینجا برده.
"خیلی سال پیش رهبر لانلینگ جین اومد و برادرناتنیش رو از اینجا برد. از اون موقع تا حالا برنگشته اینجا. به هر حال هیچ کسیم از اون حرومزاده خوشش نمیاومد." بعد خدمتکار تک سرفه ای کرد و در رو بست.
دو بازیگر به هم نگاه کردن. عجیب بود.
گو چنگ گفت: "جین گوانگ شان وقتی مو شوآن یو سیزده سالش بوده اونو باخودش برده اما جین گوانگ یائو بعدش اونو انداخت بیرون، درسته؟"
"شاید جین گوانگ یائو هم پیش خودش نگهش داشته باشه؟ بازم باعقل جور درنمیاد که هنوز تو لانلینگ مونده باشه. مگه مو شوآن یو بعد اون همه ظلمی که در حقش شده بود فرمانده ییلینگ رو احضار نکرد؟ الانا دیگه باید همین زمانا باشه. فکر نکنم از اون محدوده زمانی سریال فاصله ی چندانی گرفته باشیم."
ژنگ فن شینگ احساس میکرد مثل خر تو گل گیر افتادن. اگه از محدوده ی زمانی سریال فاصله داشتن که دیگه نور علی نور میشد! مستراح های اینجا به قدر کافی تمیز نبودن و مجبور بودن با آب تصفیه نشده ی خیلی سرد یا رودخونه، خودشون رو پشت یه درخت قطور پر از پشه تمیز کنن. ژنگ فن شینگ دلش برای ژو زان جین (بازیگر جین گوانگ یائو) و اسپری های حشره کش و کیلو کیلو ضدآفتابی که به تن میمالید تنگ شده بود.
"باید بیشتر اطلاعات جمع کنیم گو چنگ. یادته وقتی اسم وی ووشیان رو آوردیم صاحب مهمان خانه چه واکنشی نشون داد؟"
گو چنگ سر تکون داد. "اسم عروس گوسو رو آورد و با شنیدن بنیانگذار ییلینگ تعجب کرد. فکر میکنی یه چیزی اینجا فرق داشته باشه؟"
ژنگ فنشینگ لبش رو جوید: "فکر نمیکنی آخر سر به هر حال باید به اقامتگاه ابر بریم؟"
"معلومه که نه. بمیرمم حاضر نیستم شلاق بخورم یا وقتی که رو دستام وایسادم قوانین اقامتگاه ابر رو بازنویسی کنم."
"لااقل بریم به اون کوهی باهاش پرت شدیم اینور. هوم؟ شاید اونجا یه چیزی دستگیرمون شد."
"... گمونم درست میگی. حالا الان... غذا چی بخوریم؟"
اونا نتونسته بودن صبحونهشون رو کامل بخورن و کل صبح رو هم داشتن از ژو یانگ فرار میکردن و بعدش هم رفته بودن دنبال جناب مو شوآن یو.
تقریبا وقت ناهار بود. یه رستوران پیدا کردن و جدا از بقیه نشستن. موقع خوردن به حرفای خاله زنکی مردم گوش دادن."شنیدم هانگوانگ جون و عروس گوسو دیروز رفتن شینگچه و به ارباب جوان نیه حمله کردن."
گو چنگ تا مرز خفگی رفت. ژنگ فن شینگ بهش یه لیوان آب داد.
DU LIEST GERADE
[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)
Fanfiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Switched کاپل: وانگشیان/ییژان ژانر: دنیای موازی، رمنس، فانتزی، کمدی نویسنده: shorimochi مترجم: kimcotton و (_KittenHoney (@smilic "به نظرتون چی میشه اگه یه بازیگر وارد دنیای فانتزی بشه و یه شخصیت فانتزی وار...