🐞86🐺

88 10 0
                                    


🌼راوی🌼

وقتی شایا بهش گفت که اترس مشکوک به بارداریه فرو ریخت.
در واقع توی این مدتی که قرص ضد بارداری مصرف میکرده رابطه های زیادی داشته که با توجه به رابطه آخرش که بیشتر شبیه به تجاوز بوده بچسبی شده بر باردار بودنش.

وقتی علی احسان با زانو روی زمین فرود اومد شایا با بغض کنارش نشست و گفت:
آقا علی شما باید قوی باشین...هق...اترس بهتون نیاز داره...هق...حق دارین بترسین و نگران باشین اما باید قوی بمونین و قول بدین که هر کاری میکنین تا اترس برگرده پیشتون...باشه؟!

نگاه بی روحی به شایا انداخت و گفت:
کی بهت گفته من عقب میکشم هان؟!

از جاش بلند شد که شایا هم ترسیده بلند شد.
خیره به چشاش لب زد:
من علی احسانم...همونی که یه بار همین خانواده شکستنش و عشقش جلوی چشاش دود شد و رفت هوا...حالا نمیزارم اترس رو هم ازم دور کنن...شاید اولش عقب کشیدم که با اترس هر کاری بکنن اما قول ندادم تا آخر عمر بدمش بهشون دادم؟!

آخر حرف هاش چشاش سرخ شده بود.
شایا با ترس نگاهش کرد.
این مرد پر از عقده و حس انتقام بود و حتما یه روزی گرد خاکسترش کل این خاندان رو میگرفت.

بار اول دیده بود چجوری چنین کاری کرده بود و تقریبا بخاطر اترس کوتاه اومد و حالا که خوده اترس اصل ماجرا بود میخواست چیکار کنه خدا میدونست!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz