قسمت اول و آخر

180 4 1
                                    

صدای رعد و برق غول اسایی،اوراازخواب بیدار کرد.باوحشت به اطرافش نگاه کرد جز تاریکی چیزی نمیدید،چراغ روی عسلی بغل تخت رو روشن کرد و دوباره به اطراف نگاه کرد،کابوسشو به یاد نمیاورد،دستشو روی صورت عرق گرفتش کشید و موبایلشو ورداشت تا ببینه ساعت چنده اووووووف ساعت دوصبح بود به عکس اراد لبخند زد و و موبایل رو روی عسلی گذاشت،چشماشو بست و به خواب رفت.پرتو نور خورشید روی چشاش تابید اروم چشماشو باز کرد یه خمیازه کشید و قلنج هاشو شکوند بعدم با یه لبخند پتو رو کنار کشید و از تخت پایین اومد..
روز دل انگیزی بود ولی حاله مهتاب خوب نبود با این که اول صبح لبخند زده بود ولی یه حسی داشت ازارش میداد...یه حسه بد
قفل در اتاقو باز کردو بیرون رفت سلام بلندی داد ولی جوابی نشنید معنیش این بود که کسی خونه نبود.
داشت به سمت اشپز خونه میرفت که صدای زنگ زدن موبایلشو شنید دوباره برگشت تو اتاقش شماره آراد بود با خوش حالی گوشیشو جواب داد
سلام چرا دیشب نیومدی بابام ناراحت شد که بهش نگفتی به پول نیاز داری.....
صدای اون ور خط ناآشنا بود یه صدای بم و عصبی مثل صدای آراد من مهربون نبود
-سلام
دلشوره گرفتم دستام سرد شدن و قلبم داشت پرواز میکرد گفتم سلام،شما؟؟؟!!!!
صدای خشن مرد پاسخ داد:از اورژانس زنگ میزنم اقای بهرامی باشما چه نسبتی دارن؟؟؟؟
گفتم:من من همسرشووونم یعنی نامزدش
مرد ناشناس گفت:ایشون در بیمارستان مهر بسترین
مغزم یهووووویی فعال شد
گوشیو پرت کردم و یه مانتو و روسری انداختم رو بدنم و از خونه دوییدم بیرون...با همون دمپایی های توی خونه!!!!!
خوشبحتانه بیمارستان مهر با خونمون یه کوچه فاصله داشت
هیییییی خدای من اخه چرا عشقه من کاش من تصادف میکردم
خداااا جونم امروز سالگرد عقدمونه ها ازت التماس میکنم ازم نگیرش
هیچ چیز غیر از تصویر اراد با اون چالای خوشگل روی گونش توی ذهنم نبودکه یک دفعه پرت شدم بالا و با شدت افتادم روی اسفالت خیابون ماده گرمی از سرم درحاله ریختن بود سرم داش گیج میرفت چشمام چیزی نمیدید همه داد میزدن اما من دلم فقط ارادمو میخواس
همین و بعد همه چی تاریک شد

اراد با خوشحالی جعبه کادو و گل رو دستش گرفته بود تا وقتی اون ماه خوشگلش اومد بغلش کنه و اینارو تقدیم تارموش کنه
ولی انگار اونجا تصادف شده بود
رفت به سمت صحنه تصادف و باخودش گفت:کدوم بدبختیه اخه،،ولش کن مهم مهتابمه که الان میرسه..چند دیقه بعد از روی فضولی رفت سمت کسی که تصادف کرده اورژانس داشت روش پارچه سفید میکشید
وقتی صورت جنازه رو دید دسته گل و بسته کادو رو انداخت زمین و ..........

گلی که هیچ وقت به دست صاحبش نرسیدWhere stories live. Discover now