ch1

216 33 8
                                    

سخن نویسنده:Bello

خب دوستان این کار رو دور همی نوشتم و خیلی چیز شاخی نیست ولی خب....
فیک فیکه....

امیدوارم از این کار لذت ببرید لطفا vote بدین و کامنت بزارین.

***

+رییس من یه کله کیریه...میفهمی ند یه کله کیریییییی.
+روز ارائه داره نزدیک میشه و تنها کاری که کرده هیچ چیزه.

تونی به صفحه گوشیش نگاه میکرد.
خب یه چیز کاملا واضحه...اینکه این طرف صد در صد شانسی اشتباهی شماره تونی استارک معروف رو ویدا کرده و فکر کرده این یارویی که اسمش نده هستش.

+من تو مقام این نیستم که بگم رئیست کیه چون نمیشناسمش
+و در ضمن اسممم ند نیست و شمارم نمیشناسم.
تونی مسیج رو فرستاد.

و برگشت سر کارش تو کارگاه.

+متاسفم آقا یا خانم.... گوشیم رو تازه عوض کردم و شماره ها با هم قاطی شده بود.

+مشکلی نیست، گاهی پیش میاد.

***

یه روز از اون ماجرا گذشت....
تونی از یه جلسه بیخود برگشته بود و دیگه نایی نداشت که دوباره همون شخص بهش پیام داد.
+آمممم آقا یا خانم، آیا شما بر حسب اتفاق چیزی از مهندسی میدونی؟

تونی ابرو بالا انداخت.
+و اگه بدونم؟

+خدایا شکرت.
+لطفا کمکم کنید، اون رئیسی که گفتم کله کیریه امروز میاد و من هنوز نتونستم مشکل کارمو حل کنم و دارم به هر ریسمونی چنگ میزنم.

تونی پوزخندی زد.
+بفرست ببینم مشکل چیه.

و یه عکس براش رفت.
طراحی اصلی مشکلی نداشت اما چند تا نکته جزئی از چشم دورمونده بود، همون ها رو برای طرف فرستاد.

+ممنونم ممنونم، تو یه فرشته ای خانم یا آقا تا آخر عمرم ممنونتم.

+مجبور نیستی انقدر تشکر کنی.
+و درستش آقاعه، هی نگو خانم یا آقا.

+ممنون آقا...اگه هر کمکی خاستی و به یه غریبه نیاز داشتی درخدمتم.
+و منم آقام.

+احساس میکنم فقط یه بچه ای.

+نوزده ساله بچه نیست.

+در مقابل یه سی و نه ساله هست.

+این دست و بردی.
+من برمیگردم سر کار، فعلا خداحافظ آقای فرشته.

تونی با خوندن پیام لبخند نرمی زد.
جالب بود.

و رفت پیش پیپر، امروز باید ارائه دپارتمان ها رو نگاه میکرد و نظر میداد.
بیخود ترین کار ممکن.

***

خوشبختانه امروز به بیخودی بقیه نبود و چند تا ایده بدک نبودن.
و یکی از کارها چشمش رو گرفت.

این کار شبیه.....
همون بود که به غریبه هه کمک کرده بود؟

_این ایده مال کیه؟

کوینتین بک جلو اومد.
_من قربان.
با افتخار گفت.

تونی چشماش رو ریز کرد.
_کس دیگه ای کمکت کرده؟

_تونی....
پیپر اومد چیزی بگه که تونی با دست بهش علامت داد دخالت نکنه.

_جوابمو بده.

_نه قربان من تنهایی رو این کار کردم.
همچنان غرور کاذبش رو داشت.

_چه جالب که من این پروژه رو دست یه بچه نوزده ساله دیدم.
و پوزخندی زد.
تونی هیچوقت از بک خوشش نمیومد...انقدر که این براش یه آتو خوب باشه.

و رفتن رنگ از صورت بک حرف تونی رو ثابت کرد.

_تونی چش میگی؟
پیپر کنار گوشش زمزمه کرد.

_حقیقت رو....
رو به یک کرد.
_به اون بچه میگی بیاد. همین الان.
محکم و رسا گفت.

_قربان درکمال احترام من دروغی نگفتم.

تونی چشمش رو چرخوند.
_پیپ این مرتیکه رئیس کدوم بخشه؟

پیپر یه نگاه یه تبلتش انداخت و....
_یه دپارتمان جدید طبقه هفتم قسمت سه.

_میریم اونجا.

_قربان ولی....

تونی هیچوقت مرد صبور و آرومی نبود و الان هم اصلا اوضاع خوبی نبود.
یکی از دلایلی که کارش به طلاق کشید.

_ولی یه کلمه دیگه از اون فاضلاب بیاد بیرون جای اخراج از پنجره میندازمت بیرون.
بلند داد زد.

و رفتن به طبقه هفتم.

تونی با قدمی محکم و کمی تند رفت داخل.
وقتی رسید همه شکه از جاشون بلند شدن...نه اینکه برای تونی جدید باشه.

_تمام اعضای قسمت سوم الان بیان اینجا.

تو کمتر از یک دقیقه همه جمع شدن جلوی تونی.

این خوب بود.
_این پروژه کار کیه؟
و کاغذ های طرح اولیه رو بالا گرفت.

همه بهش نگاه کردن و کسی جواب نداد.

_مگه صدامو نشتیدین گفتم این کار کیه؟
بلند داد زد.

همه لرزیدن ولی بازم جوابی نیومد....کم مونده بود که تونی یه چیز رو پرت کنه که...

_ببخشید ببخشید...
به نفر از اون عقب اومد. یکم سرفه میکرد.

واقعا جیگر داشت که وقتی تونی گفت همه بیان نیومده بود.
و از بین همه یه پسر مو فرفری با عینک که سیاه شده بود اومد...انگار از انفجار فرار کرده بود.
وقتی رسید جلو عینکش رو درآورد و پاکش کرد و دوباره زد.

_عه کار من که بک دزدیش....
و تازه متوجه تونی شد که عصبی نگاهش میکرد.
_دست آقای استارک.
ریز گفت.

_ده دقیقه دیگه یا تو دفترمی یا کلا از این شرکت رفتی.
آروم گفت.
و رفت.

The FatherWhere stories live. Discover now