+جدددییی ، این عالیه جیمین عالی بهت که شک نکردن.
-نه ، نمیدونم پدرم تا الان فهمیده یا نه بهشون گفتم میخوام تا اونجایی که میتونن موضوع رو مخفی نگه دارن.
+این تنها کمپانی ای بود که نسبت بقیه کمپانی ها پدرت سهام کمتری داشت پس نمیتونه انقد سخت باشه.
-بنظرت به ذهنش نمیرسه که سهام ها رو بخره همین الانش اگه بخواد میتونه تو هر سوراخی فضولی کنه.
+ما فعلا همین راه رو جلو میبریم تا ببینیم چی میشه مهم اینه که کنار همیم.
-واقعا بنظرت این انقد اهمیت داره؟!.
جیمین پاهاشو توی شکمش جمع کرد و ساق پاهاشو بغل گرفت لحنش به وضوح ناامید بود انگار چیزای که باهاش رو به رو هستن قوی تر از اون چیزی ان که باهم بودنشون بتونه کمکی بهشون بکنه
+آره ، می دونی چقدر تو فکر این بودم که چطوری کنارت باشم؟این عالیهه.
-حالا همینطور داد بزن تا یه بلای دیگه نازل بشه.
تهیونگ اخمی کرد و بلاخره از توی آشپزخونه بیرون اومد و کنار جیمین نشست
+چطور مگه؟.
-مگه نمی دونی خدا با من مشکل داره.
تهیونگ با تعجب به چهره ی ناسپاس جیمین نگاه کرد
+بهتره بری تو آینه نگاه کنی و میزان اینکه چقدر خدا دوست داره رو بسنجی.
جیمین صورت خودش رو قاب گرفت و به تهیونگ نزدیک تر شد
-دقیقا ، عذاب از این صورت بدتر؟.
تهیونگ با کف دستش صورت جیمین رو هل داد جیمین روی کاناپه دراز کشید
+برو بابا پسره ی احمق خدا رو باش به کی رسیده.
-میدونی چیه حالا که فکر می کنم خدا یه جاهایی کم کاری کرده.
+مثلا؟!.
-مثلا اینکه به تو عقل نداده.
تهیونگ با حرص یکی از کوسن ها رو به صورت جیمین کوبید و سمت آشپز خونه رفت این براش مثل یه مسئله حل نشدنی بود زندگی جیمین سرشار از تضاد بود جیمین خودش یه تضاد توی صفحه ی روزگار بود یه تضاد چشمگیر و زیبا حتی با وجود محتاط کاری ها و پنهان کردن خودش که اون زیبایی رو کمرنگ تر کنه ، اون هنوزم خواستنی بود
+کاری نکن که امشب گشنه بخوابی.
جیمین خندید و کوسن رو از روی صورتش برداشت
-فردا از طرف کمپانی میان دنبالم ، باید وسایلمو جمع کنم ، میشنوی چی میگم ، مامان غرغرو.
+فقط خفه شو تا غذامو درست کنم.
همونطور که دراز کشیده بود به آشپزی تهیونگ نگاه می کرد
YOU ARE READING
servants of love (بندگان عشق)
Romanceدر پی ناجی ات در خیابان زندگی قدم میزنی کیست؟ کجاست آن ناجی؟ تاریکی ، مهلت بده... شاید کسی مثل او ، درون تو در پی کس دیگریست در این ظلمت بی پایان عشقی رسوا کننده رشد میکند ، از تاریکیِ گناه مینوشد و بزرگ و بزرگ تر میشود و شما در راس آن عشق یکدیگر را...