I see Red.

298 61 89
                                    

کلاه گیسش رو روی سرش تنظیم کرد و با دوچرخه‌اش به سمت محل مورد نظرش می‌رفت. کلاه گیس باعث می‌شد حداقل کمی ناشناخته بمونه.

هندزفری تو گوشش بود و هنگامی که تو راه بود به موسیقی در حال پخشی که ریتم ترسناکی داشت گوش می‌داد، اینطور آهنگ ها مورد علاقش بود.

باد به صورتش برخورد می‌کرد و باعث سرمای طاقت فرسا در اون بعد از ظهر پاییزی، برای چهیونگ می‌شد. هنگامی که رکاب می‌زد کت چرمش رو بیشتر بهم فشرد، اون تنها یک کت داشت که باعث می‌شد کمی گرمش بشه.

در حقیقت اون کت رو هم، زمانی که توی پارک قدم می‌زد روی صندلی چوبی پیدا کرده بود که متعلق به زنی جوان بود و چهیونگ اون رو دزدیده بود.

وقتی رسید قبل از ورود نگاهی کرد به خونه‌ی قدیمی و متروکه‌ای کرد. دوچرخه‌اش رو در جایی نگه داشت و نزدیک به خونه شد؛ تقه ای به در زد.

کمی بعد در باز شد و زنی با چهره‌‌ای جذاب در دیدش قرار گرفت. پای چپش رو وارد خونه گذاشت، به این فکر کرد که اون زن با این چهره چرا مواد می‌کشید؟ میتونست زندگی سالم تری داشته باشه.

چشم هاش رو ریز کرد و نگاه دقیقی کرد به خونه که فضای عجیب و رعب آوری داشت.
"چیزی که می‌خواستم رو آوردی؟"
چهیونگ لبخندی زد.
"البته"

بسته موادی که در کوله پشتی‌اش داشت رو بیرون آورد و توی دست های زن قرار داد.
زن که از چهره‌اش مشخص بود اعصاب نداره به سرعت اسکناس پول رو در دست چهیونگ قرار داد و در رو بست.

****

پس از چند ساعت فروختن مواد به فروشنده های مخصوص و ثابتش خستگی تنش رو به دوش می‌کشید.
تنها تی کشیدن مغازه‌ی آجوشیِ مهربون نزدیک به خونه‌اش مونده بود. چهیونگ معمولاً با اینکارها خرجش رو در می آورد.

بعد از کمی رکاب زدن به مغازه رسید و همونجا دوچرخه‌اش رو رها کرد.
با صدای سرزنده‌ای ورودش رو اعلام کرد.
"سلام آجوشی، من اومدم"

پیرمرد که مدت کمی میشد منتظر چهیونگ بود، لبخندی زد.
"امروز یکم دیر کردی دختر"
دختر لبخند خجلی زد.
"این سری کارم یکم بیشتر طول کشید"

به سمت تی گوشه‌ی مغازه رفت و اون رو برداشت.
"نگاه کن و ببین چجوری اینجا رو برق میندازم آجوشی"
و شروع به تی کشیدن کرد، لبخند روی لب های پیرمرد شکل گرفت.
چهیونگ، دختر بامزه و شیرینی که باعث خوشحالی اون پیرمرد مهربون می‌شد.

بعد از مدتی بالاخره تی کشیدن مغازه به اتمام رسید. دختر کمرش رو صاف کرد و دونه های عرقی که کمی پیشونیش رو در بر گرفته بود رو با دستش خشک کرد.
نگاهی به پیرمرد کرد که همونجا روی صندلی خوابش برده بود.

اون آجوشی مهربون معمولاً توی مغازه‌اش می‌خوابید، چون مغازه اش هم محل کارش بود و هم خونه‌اش. چهیونگ به سمتش رفت و تکونی به پیرمرد داد.
"بیدار شید آجوشی، اینجوری گردنتون درد می‌گیره"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

I see Red | ChaesooWhere stories live. Discover now