سلام(:
ستاره سهیلتون برگشته 💃🏻
میخواستم به رسم قبلی دو تا پارت اپ کنم دلم نیومد گفتم سه تاش کنم ازین به بعد که سریعتر به انگویینگ برسیم..
ماچم کنین انقد که ماهم😌😁
بر طبق نظرات زیادتون هم از این به بعد شخصیت هایکوان به جین و ژوچنگ به نامجون تبدیل میشه
هر موقع بتونم میرم قبلی ها رو هم ویرایش میکنم که هنگ نکنین. اسپویل پارت قبلم پاک کردم ریدر جدیدا نفهمن و شما یک هیچ جلوتر باشین ازشون 🤪😂
هایچنگ هم دااااریم نگرانش نباشین عزیزانم.
راستی.. همههه ی کامنتاتونم میخونم و خیلی انگیزه میگیرم ازشون 🥺✨ ببخشید یه چند پارته نشد جوابتون رو بدم. از این پارت ب بعد جواب همه ی کامنتهاتون رو میدم.
خببببب زیادی حرف زدم بریم به پارت جدید برسیم(:
نوش جون❤️سوالی که ییبو ازش پرسید تازه بهش فهموند الان چی گفته:
-من؟ داشتی برای من دل میسوزوندی؟ یعنی... داشتی به من فکر میکردی؟
سر جاش ایستاد و بزاقش رو قورت داد.. حق با اون بود. از کی انقدر دل رحم شده بود که برای بقیه دل میسوزوند؟ مخصوصا برای ییبو؟ کسی که رسما دزدیده بودش و مدام با فرومون هاش باعث میشد توی هیت بره و کارایی بکنه که عمرا توی هوشیاری بهشون تن بده؟
صدایی از اون موجود شیطانی ای که همیشه منتظر چنین سوتی هایی بود تا مسخره ش کنه، در نمیومد و همین فوق العاده ترسناک و عجیب بود!
انگشت های دست راستش به اسارت دست بزرگ آلفا کشیده شدن و دستش به سمت بالا رفت... صورتش رو درست مثل یه گربه کف دستش کشید، با چشم های بسته و لحنی که باعث شد تمام موهای امگا سیخ بایستن گفت:
-این کارو نکن... اگه دلسوزی کردن باعث میشه چنین حس افتضاحی پیدا کنی.. خواهش میکنم حتی برای منم انجامش نده! برای هیچ کس دل نسوزون.. ناراحت نشو.. دلتنگ نشو.. زجر نکش... اشک نریز.. هر چیزی که باعث سوزش قلبت میشه رو ازت دور میکنم.. دلم نمیخواد احساسشون کنی... هیچ ازشون خوشم نمیاد!
بوسه ای کف دست امگا گذاشت و بالاخره موفق شد ضربان قلبش رو به هزار برسونه:
-امگای من... جفت من.. تو لیاقت خوشبختی رو داری.. آرامش، شادی و عشق حق توئه.. میخوام چنین حس هایی رو داشته باشی چون منم از طریق تو میتونم درکشون کنم... این حس ها رو بهت نشون میدم و ازت میخوام که با بند بند وجودت حسشون کنی تا به منم القا بشن..
چشم هاش رو باز کرد و با لب هایی که نصفشون روی پوست دست پسرک قرار داشتن لبخندی زد:
-چون اینا از طرف تو که بیان... تازه ارزشمند میشن و حاضرم قبولشون کنم!
لب هاش با لبخندی مرموز بیشتر کش اومد، دستش رو دور کمر جفتش پیچید و پیشونیش رو روی پیشونی داغش گذاشت:
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...