لوک: فقط یادت بمونه، تا وقتی نرسیدیم باهام حرف نزن و فقط دنبالم بیا، خب؟اشتون سرتکون داد و بعداز اینکه لوک از دستشویی خارج شد، پشت سرش راه افتاد
نمیدونست قراره کجا برن اما به دلایل نامعلومی به اون پسر اعتماد داشتوقتی وارد کوچه ای شدن که نسبتا خلوت بنظر میرسید، فاصلشونو کمتر کرد و با صدای ارومی حرف زد
اشتون: نگو که میخوایم بریم خونتون!لوک سرشو به چپ و راست تکون داد و به دور و برش نگاه کرد تا مطمئن شه کسی نمیبینتشون
لوک: فقط دنبالم بیااشتون بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه مثل قبل لوک و دنبال کرد تا وقتی که به یه قسمت خرابه مانند رسیدن
اشتون با تعجب به لوک نگاه کرد که چطور از بین دیوارِ نیمه ریخته رد شدلوک بدون اینکه به اشتون نگاه کنه برگشت و منتظر ایستاد
لوک: نمیای؟ نترس، نمیریزهاشتون سری تکون داد و با احتیاط از اون حفره ی نسبتا بزرگ رد شد
تعجبش حتی بیشترم شد وقتی فضای سرسبز و دنجی رو جلوش دید که به طور عجیبی هیچکس بجز خودشون اونجا نبوداشتون: اوی... اینجا دیگه کجاست؟ مطمئنی کسی قرار نیست بیاد؟
لوک با خیال راحت سرتکون داد و روی چمنا نشست و به کوله ش تکیه داد
لوک: اینجا به عقیده بقیه مردم، قسمت تسخیر شده ی پارکهخودش بلافاصله بعداز حرفش بلند بلند خندیدو دستاشو روی شکمش گذاشت
لوک: مردم احمقن، و ترسو. حتی پلیس، اینجارو از طرفی که از توی پارک میشه واردش کرد پلمپ کرده، میدونی؟ سیم خاردار و اینا. اما خب من یه روز متوجه این یکی راه شدم، اگه توجه کنی راه زیادی ام اومدیم. خب، نمیخوای بشینی؟اشتون دوباره سرتکون داد و رو به روی لوک نشست اما سعی کرد نگاهشو روی چمنا نگه داره
اشتون: پس... هیچکی بجز تو از این راه خبر نداره و توام هرازگاهی میای اینجا و تنهایی وقت میگذرونی هوم؟لوک با لبخند کمرنگی سرتکون داد و بعداز بالا اوردن سرش دستشو پشت گردنش گذاشت
لوک: راستش خاطره های زیادی اینجا برام-اوه شت!
اشتون: عیبی نداره، من نگاه نمیکردم
لوک نفس راحتی کشید و دوباره سرشو پایین انداخت
لوک: اینکه موقع حرف زدن به مخاطبت نگاه نکنیم سخته ها! موندم این شخصیت خفنا توی فیلما چیجوری انجامش میدناشتون خندید و کولشو از روی شونه ش پایین اورد
اشتون: بنظرم باید دوتا ماسک داشته باشیم
لوک: اره ولی... چیزی که براش اومدیم اینجا، امروز باید مشخص بشهاشتون سرشو به معنی موافقت سرتکون داد و تکیه شو به دستاش روی زمین داد
اشتون: نمیدونم حتی با حرف زدن بتونیم حلش کنیم؟ اخه... خیلی عجیبه! ما دوتا همو میبینیم... ولی بقیه ادمای اطرافمون نمیتونن؟ عای مین، تو تاحالا دوست منو دیدی؟-کلوم؟
YOU ARE READING
"Basorexia"
Fantasy𝘉𝘢𝘴𝘰𝘳𝘦𝘹𝘪𝘢: 𝘛𝘩𝘦 𝘴𝘶𝘥𝘥𝘦𝘯 𝘶𝘳𝘨𝘦 𝘵𝘰 𝘬𝘪𝘴𝘴 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘰𝘯𝘦. بٍیسورِکسیا: میل طاقت فرسا برای بوسیدن کسی. Lashton Hemwin fan fiction 2022 By: kissmeinthehallway