🐇☁آن‌سو: اشتباه احمقانه☁🐇

190 57 10
                                    

وی ووشیان و لان وانگجی باشنیدن صدای فریادی به سرعت سمت معبد دویدن. خیلی زود، هم چهره‌های لان شیچن، جیانگ چنگ، شیائو شینگچن، لان سیژوی، لان جینگی و خود ژو یانگ رو وحشت‌زده داخل معبد پیدا کردن.

اون دو بلافاصله جنازه‌ی تیکه پاره‌شده‌ی جین گوانگ شان رو تشخیص دادن. فرقی نمیکرد قیافه‌ش چقدر از ریخت افتاده و درب و داغون به نظر برسه، هیچ وقت نمیتونستن فراموشش کنن. هیچی نشده سه‌تا راهب بیچاره بی‌جون روی زمین افتاده بودن. خوشبختانه، ژو یانگ اونجا بود و از عوامل آنتمید در برابر حملات محافظت میکرد.

"شیفو!" ژو یانگ با دیدنشون کلی خوشحال شد. "جسد... چندبار سعی کردم مهارش کنم اما..."

وانگ ژو چنگ که ترس جونش رو کرده بود گفت: "این جین گوانگ شانه؟ پس چرا... این شکلی شده؟!"

سونگ جیانگ با تندرویی جواب داد: "نه، شت، الان واقعا مرده انگار! فکر میکردم یه روز به خاطر... اَییی، این دنیا با رمان فرق داره، چرا اصلا دارم اینا رو میگم؟"

وی ووشیان لبخند عمیقی زد و دستش رو به کمر ژو یانگ زد. "آفرین آ یانگ. خسته نباشی. حالام کار رو بسپر به کاردون. لان ژان، بزن بریم."

ژو یانگ از شنیدن تحسین شیفوش کلی ذوق کرد. لیو هایکوان با چشمای گیج‌شده نگاش کرد. "اما تو که نمیتونی بجنگی."

وی ووشیان گفت: "اوه، معلومه که میتونم." و چن چینگ رو روی لب‌هاش قرار داد.

چشمای لیو هایکوان درشت شدن. "تو..."

آهنگ نواخته شد، صدای چن چینگ همنواز با گوچین که توسط لان وانگجی زده می‌شد، در محیط طنین‌انداز شد. روح اونها به جای اصلیش برگشته بود و اثر نیروی چی تشویش‌شده‌شون از بین رفته بود.

فک وانگ ژو چنگ افتاد، با دست بهشون اشاره کرد. "صبر کنین ببینم... تو... فرمانده‌ ییلینگ واقعی‌ای! چطور؟!"

گو چنگ با تحسین نگاهشون کرد. "اوه خیلی خفنه... فرمانده ییلینگ واقعی اینجاست! این بهترین لحظه‌ی عمرمه!"

ژو یانگ که گیج شده بود پرسید: "فرمانده ییلینگ؟ کی رو میگی؟"

جین لینگ کمی بعد همراه با پری، دوان دوان به معبد رسید.

"دایی شیان، چقدر سریع میدوی! گفتم صبر کن برم پری رو بیارم..."

پری پارس کرد: "واق!"

وی ووشیان خشکش زد. آروم چرخید و همزمان با دیدن چشمای گرد بامزه‌ی پری، فلوتش از دستش افتاد.

باتمام قوا عربده کشید: "آاااااااهههههههههه!!!!!!!! از سر راهم برین کنار!!!!!!!"

جین لینگ فراموش کرده بود داییش از سگ میترسه. پری رو بادستش نگهداشت. "اوپس."

بعد سایه‌ی بزرگی روش چنبره زد. دایی جیانگ چنگش با چشمای درشت ترسناکش بهش زل زده بود. جین لینگ با کشیده شدن گوشش جیغ کشید.

[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora