56

1.5K 317 158
                                    

یک هفته‌ی دیگه هم گذشت و هر کسی به نوعی درگیر شده بود.

سهون درگیر پیدا کردن مدرک از پرورشگاه فولگ و ربط دادنش به مارکوس بود. روبندورف هر روز بیشتر از قبل بهش فشار میاورد و ازش میخواست که لوهان رو دستگیر کنن ولی چون مدرکی نداشتن نمیتونست این کار رو بکنه.

باز خوب بود که اون پسر کله خر با وجود کارهای احمقانه‌ای که میکرد هنوز گندی بالا نیاورده بود.

لوهان رسما خودش رو تو آزمایشگاهش حبس کرده بود و دو روز یکبار برای دوش گرفتن و کمی خوابیدن به خونه برمیگشت. به جز چند جمله‌ی خیلی کوتاه با بک حرف نمیزد و چانیول رو هم خیلی کم میدید چون حوصله‌ی بازجویی شنیدن های برادرش رو نداشت.

سهون رو خیلی کم میدید و به جز یکی دو بار دیگه با هم درمورد مهمونی پیش رو و کارهایی که سهون داشت میکردن حرف زدن وقت برای دیدنش نداشت. میدونست سهون با اطلاعات دادن از کارهاش میخواد بهش بفهمونه که همه چیز خیلی عالی پیش میره و نیازی به کارهای اون نیست ولی خب اون قانع نمیشد...

تهیونگ در کنار اطلاعات گرفتن درمورد گذشته‌ی جونگکوک و پیدا کردن نقطه ضعفهای احتمالی برای اینکه سرش رو گرم کنه باهاش وقت میگذروند و حالا کلی توی گیم زدن پیشرفت کرده بود.

جونگکوک هر بار ازش تعریف میکرد و لقب هایی مثل حرفه‌ای و شجاع و خفن بهش میداد و همین ها باعث میشد اون برای نشون دادن خصوصیات دیگه اش به اون پسر ترغیب بشه.

همه‌ی اونها سعی میکردن روزهاشون رو بگذرونن و برای نابود کردن مارکوس تلاشهای زیادی میکردن اما چانیول... حالا خیلی بیشتر از قبل با بک درگیر شده بود.

طبق گفته ها و بررسی های جونمیون حالا دیگه میتونستن به طور کامل مصرف مواد رو قطع کنن.

بک از اون جنس به مدت زیادی مصرف نکرده و هنوز مغز و بدنش سالم بود پس میتونست تحمل کنه.

با کم کردن دوز های دریافتی طی یک هفته‌ی گذشته حالا دیگه میتونستن به طور کامل مصرف موادش رو قطع کنن.

اما این مشکل چانیول نبود. مشکل چانیول رفتارهایی بود که بک از خودش نشون میداد. تو این یک هفته بک بینهایت بد اخلاق شده بود. باهاش لج میکرد و غذا نمیخورد. اتاق رو بهم میریخت و اجازه نمیداد اون وارد اتاقش بشه.

کافی بود نزدیکش بره تا دیوونه شه و همه چیز رو بهم بریزه. ظرف میشکست. دیوارها رو خط خطی میکرد. پیرهن های اون رو پاره میکرد و بعد ساعت ها خودش رو تو حموم حبس میکرد و همونجا خوابش میبرد.

با دیدن اون رفتارها و لجبازی های بک خسته و کلافه شده بود اما جونمیون میگفت که به شدت کارهاش نرمالن و اونا خیلی خوش شانسن که آشفتگی جسمی و روانیش رو به این شکل داره نشون میده و تو خودش نمیریزه.

The tormentor[Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora