+چیییی؟تو چیکار کردی؟.
جیمین با عصبانیت توضیح داد
-اون پسره جونگکوک همه چیزو خراب کرد ، از اولشم نباید بهش اعتماد میکردم.
+آخه اینم شد دلیل که نصف چیزا رو به اونا بگی؟ آره جیمین؟مگه تو عقل نداری؟.
اخم جیمین حتی از قبل هم پر رنگ تر شد چرا تهیونگ داشت جوری حرف میزد که انگار اون مقصر اون چاره ی دیگه ای نداشت
-اصلا تو خودت کجا بودی میدونی کل اون کمپانی لعنتی رو با اون شنل مسخره دور زدم کدوم گوری بودی؟ اگه فقط تو زودتر پیدام میکردی...
+نپیچون جیمین جواب منو بده.
-نپیچوندم اگه تو بودی من تو هیچ کدوم از اون دردسرا نمی افتادم پس وجود تو اینجا به چه دردی می خورهههه؟.
تهیونگ ناگهان از جاش پرید و صورت جیمین رو با چشمای گرد شده اش قاب گرفت
+وااای وااای چشماشو!!! نکنه همینطوری تو چشاشون زل زدی هااا؟با همین رنگ چشااا؟ مگه بهت نگفتم خودتو کنترل کننن.
جیمین کلافه دستای تهیونگ رو که انگار نمیخواست توجیحاتش رو بشنوه از صورتش جدا کرد و سرشو تکون داد
-نکن تهیونگ اَهههه تو داری بدترش می کنی.
+یکم دیگه ، فقط یکم دیگه تلاش کن بهت قول می دم که بزودی میفهمن تو کهن الگوی آفرودیتایی.
الهه آفرودیتا فرزندان زیادی داشت که شاید قطره ای از دریای زیبایی اون رو به ارث برده بودن ، اون بی همتا بود جیمین از فرزندان آفرودیتا نبود اما نمیشه گفت که خود آفرودیتا هم نیست یه الهه ی زمینی ، اگه کسی میفهمید میشد ازش بگذره؟ البته که نه دستش رو به دهن تهیونگ کوبید و محکم گرفت
-هییشش یواش ، می خوای همه بفهمن.
تهیونگ با دوتا دستاش دست جیمین رو گرفت و انداخت
+مگه تو بی خبر هم گذاشتی همه خبردار شدن.
دست تهیونگ رو گرفت و بلندش کرد و با خودش کشید
-پاشو همین الان به همه معرفیت میکنم ، دیگه راحت میتونی بیای قسمت کار آموزا بعد مثل کنه بهم بچسبی.
تهیونگ دستپاچه سعی کرد خودش رو مرتب کنه
+صبر کن ، صبر کن..آخه من تا حالا..بزار لاقل خودمو درست کنم.
جیمین چشم چرخوند و بی توجه اونو بیشتر کشیدش چون داشت جوری رفتار میکرد که انگار تا به حال اونو ندیدن
-این اولین بارت نیست زود باش راه بیوفت.
اما جیمین برای لحظه ای ایستاد و برگشت ، سمت ماسک و کلاه کپش دوید و اونا رو برداشت و دوباره تهیونگ رو کشید
YOU ARE READING
servants of love (بندگان عشق)
Romanceدر پی ناجی ات در خیابان زندگی قدم میزنی کیست؟ کجاست آن ناجی؟ تاریکی ، مهلت بده... شاید کسی مثل او ، درون تو در پی کس دیگریست در این ظلمت بی پایان عشقی رسوا کننده رشد میکند ، از تاریکیِ گناه مینوشد و بزرگ و بزرگ تر میشود و شما در راس آن عشق یکدیگر را...