_ ددی!
جونگ کوک با صدای کلافه و عصبی جیمین، نگاهش رو از صفحهی لپتاپش گرفت تا برای بار هزارم به کسی که امروز بیشتر از همیشه بهانهگیری میکرد، خیره بشه:
_ جانم؟
جیمین تخس لبهاش رو جلو داد و با نگاهی که چیزی ازش مشخص نبود، به جونگ کوک خیره موند و چیزی نگفت.
دلیل اینکه جونگ کوک نمیدونست چه اتفاقی برای ساب کوچولوش افتاده، همین چشمهای روشن و درشت جیمین بود.
متأسفانه نمیشد احساسی رو از توی اون چشمها خوند و همین، باعث شده بود جونگ کوک منتظر بشه تا جیمین خودش بهش بگه که چی شده ولی ساب زیباش، چیزی نمیگفت و از قرار معلوم، انتظار داشت جونگ کوک خودش متوجه مشکل بشه و برای حل کردنش، پیشقدم بشه!
_ بیا اینجا.
آرنجهاش رو از روی میز برداشت و با تکیه دادن به پشتی صندلی چرمش، دستش رو چندبار به روی رونش کوبید و به جیمین فهموند که باید کجا بشینه.
جیمین چند لحظه به چهرهی جدی ولی آروم جونگ کوک نگاه کرد و درنهایت، با قدمهای آروم و کوتاهی، به سمت جایی که براش مشخص شده بود، رفت.
جونگ کوک با نزدیک شدن جیمین، دستش رو دور کمر ظریف پسرش حلقه کرد و جیمین با فشار دست جونگ کوک، به دام جذابش چسبید و روی پاش نشست ولی با حس چیزی که به درونش فشار آورد، از جا پرید و هین بلندی کشید!
جونگ کوک با اخم ظریفی به واکنش جیمین خیره شد:
_ چت شده جیمین؟
جیمین با چشمهای تر شده از دردی که از صبح مجبور بود تحملش کنه، به جونگ کوک خیره شد و آروم لبهاش رو تر کرد:
_ د...دیروز...
جونگ کوک سریع با دقت اتفاقات دیروز رو به یاد آورد تا بفهمه چه اتفاقی دیروز افتاده:
_ دیروز چی؟
جیمین لبش رو به دندون گرفت و مستقیم به چشمهای جونگ کوک خیره شد:
_ اون...دیلدویی که دا...داخلم گذاشتی...
جونگ کوک با یادآوری اینکه دیشب تا نزدیکهای صبح با پارتنرش رابطه داشت و دم دمای صبح خسته از رابطههای پی در پِیِش، بالاخره با آخرین بار ارضا شدنش داخل پسرش، دیلدوی کوچیکی رو جایگزین دیکش کرده بود تا ببینه ظرفیت پسرش دربرابر نگه داشتن کامش داخل سوراخش، چقدره و امروز به کلی اون موضوع رو فراموش کرده بود.
_ تو... به اون دیلدو دست نزدی؟!
جیمین سری به نشونهی تأیید تکون داد و جونگ کوک دستهاش رو جلو برد و روی کش شورت کوتاه جیمین گذاشت و آروم اون رو پایین کشید.