صدای موسیقی فضا رو پر کرده بود. نه اونقدر بلند بود که آزار دهنده باشه و نه اونقدر ضعیف که به گوش نرسه. لوسترهای بزرگ و پر زرق و ورق محیط رو روشنایی می بخشیدن. سالن بزرگ پر شده بود از میز و صندلی. روی هر میز گرد گلدون و شمعدونی چیده شده بود. انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها سرو میشد و هیچ کم و کسری وجود نداشت.
مهمون ها دور میزهاشون نشسته یا گوشه ای ایستاده و گرم صحبت بودن. پیست رقص هنوز خالی بود و یخ مهمون ها اونقدری باز نشده بود که وسط سالن، بدنشون رو هماهنگ با موزیک حرکت بدن.
ییبو ایستاده کنار مونبیول و تو جمع کارمندهای شرکت، جام شراب رو بین انگشت های باریکش نگه داشته بود. حتی یک جرعه هم ننوشیده بود، فقط خیره بود به مایع خوشرنگ داخلش. طعمش رو دوست نداشت، شرابی که تو خونه شون داشتن خوشمزه تر بود.
سر بگردوند و نگاهش رو به جان داد. کمی دورتر روی صندلی و پشت میزی نشسته، مشغول حرف زدن با پسر جوونی بود. مونبیول می گفت اون پسر از سهامدارهای شرکته و ییبو حس خوبی به این سهامدار نداشت.
در مورد چه چیزی با جان حرف میزد؟ مگه حرفاش چقدر زیاد بود که تموم نمیشد؟ عصبی شده اخمی کرد و نگاهش رو از اون دو گرفت. باز هم به جام شرابش خیره شد. پسر جوون مدام، بین صحبتش، دستش رو روی شونه و رون های جان میکشید. به نظر میرسید کارش بدون هدف و از سر عادت باشه. اما ییبو ساده نبود، میتونست هدف واقعی پسر رو بفهمه. اون لعنتی واسه همسر ییبو نقشه کشیده بود. حتما با خودش فکر میکرد میتونه با چهار تا لمس و ادا اطوار دل جان رو ببره، اما کور خونده بود. ییبو مثل یه احمق یه گوشه نمی نشست تا یه نفر دیگه مخ همسرش رو بزنه.
_ حالم رو بهم میزنه... با اون خنده های مضحکانه اش.
زیر لب زمزمه کرد و سر بالا اورد. نیم نگاهی به پسر انداخت و دستاش رو روی بازوی جان دید، یه لمس نوازش وار بود.
چطور جرات میکرد؟ درسته، ییبو خاطراتش رو از یاد برده و مدتی میشد که به جان نگفته بود "دوست دارم" اما جان همچنان مال اون بود. جان همسرش بود و ییبو اجازه نمیداد پسر سهام دار به رفتار مسخره اش ادامه بده.
جام شیشه ای رو محکم بین انگشت هاش گرفت و به سمت اون دو، قدم های بلندی برداشت. کنار جان ایستاد و به مرد جذابش خیره شد. روی صندلی نشسته و پا روی پا انداخته بود. مثل یه لرد اشراف زاده به نظر میرسید، زیبا و مجذوب کننده.
بدون حرف فاصله رو کم کرد و مقابل نگاه پسر، روی پاهای جان نشست، درست توی بغلش. حرکت غیر منتظره اش نه تنها پسر، بلکه جان رو هم شوکه کرد. حتی فکرش هم نمیکرد ییبو، توی چنین مجلسی و جلوی این همه آدم، همچین حرکتی کنه. اما ییبو کاملا خونسرد به نظر میرسید و به نگاه های خیره و کنجکاوی که روشون زوم شده بود اهمیت نمیداد. پهلوش رو به سینه ی جان تکیه داد و جام شراب رو توی دست تکون داد. از بالا به نگاه شوکه و هیجان زده ی جان خیره شد و لبخند کجی زد. جان نمیدونست هدف همسرش از اینکار چی بوده، اما از حس کردن وزن سبکش روی پاهاش لذت میبرد. لبخندی زد و دستاش رو دور تن ییبو حلقه کرد.
YOU ARE READING
The Patients Heart
Romanceییبو یه پسر بیست و هشت ساله اس که روی دوستش، شیائو جانی که هیچ وقت بهش توجه نمیکنه، کراش داره، توی این بیست و هشت سال هرگز طبق خواسته های قلبش پیش نرفته و حالا تصمیم داره برای یک بار هم که شده، بره دنبال چیزی که قلبش میخواد و برای به دست آوردنش بجنگ...