Part5

378 69 19
                                    

                                           Part5


ژان با نگاهی لرزون ییبو رو نگاه کرد و با دیدن نیشخندی که روی لب هاش جا خوش کرده بود هر لحظه بیشتر از قبل مطمئن می شد امشب قراره یه جهنم شیرین رو تجربه کنه.
ییبو با لذت به ژان و واکنش هاش نگاه می کرد؛ این چهره مضطرب و کنجکاو ژان مثل یه موسیقی راک روح سرکشش رو ارضا می کرد. ژان برای ییبو مصداق بارز این حرف بود که می گفت " معشوق برای عاشق مثل پاره ایی از روحشه که باعث اوج و دردش میشه " و چقدر جالب بود که ییبو این درد شیرین رو مثل پیاله ی شراب های های سلطنتی پرستش می کرد؛ البته که منطق ییبو حق رو به قلب عاشقش می داد؛ این درد اون رو به یاد ژان می انداخت؛ دردی که امشب با حرف های لین مارو دوباره قلب عاشق و دیوونش رو به جنون کشونده بود. چطور می تونست تحمل کنه شخص دیگه ایی جز خودش این تن زیبا رو پرستش کنه؟ چطور می تونست اجازه بده کسی جز خودش این معجزه رو لمس و بو کنه؟ می دونست حس مالکیت وحشتناکی که به ژان داره آخرش باعث دیوونه شدنش میشه  اما هرگز اجازه نمی داد این احساس به ژان صدمه ایی بزنه.
حرف های لین مارو در مورد علاقه پسرش به ژان برای ییبویی که عشق ژان رو از بچگی تو دلش پرورش داده بود و بارها شاهد این بود که ژان به افراد دیگه ایی محبت می کرد و حضور اون رو نادیده می گرفت، مثل لنگری بود که ذهنش رو دوباره به گذشته وصل می کرد؛ گذشته ایی که جز درد های شیرینی که حالا پرستشش می کرد چیزی براش نداشت.
یادآوری اون حرف ها همین حالا هم خونش رو جوش آورده بود و دیدن خراشی که روی بازوی جان بود باعث شد کنترلش رو از دست بده و با نگاه تاریکش به آینه و چشمای ژان خیره بشه.
ژان با دیدن نگاه تیره ییبو به سختی سعی می کرد سرپا بمونه و سقوط نکنه و مدام لب هاشو به دندون می کشید و این باعث سرخی بیشتر اون دو یاقوت قرمز می شد.
ییبو با دیدن واکنش های استرسی ژان نیشخندی زد و خودشو از پشت بهش چسپوند، نفس های داغش که به گردن ژان برخورد می کرد باعث می شد گونه هاش بیشتر از قبل قرمز بشه.
واکنش های ژان به تنهایی برای ییبو محرک بزرگی بود تا ادامه کارش رو از سر بگیره؛ همونطور که به آینه و چشمای ژان خیره بود سرشو خم کرد و بوسه خیسی به گردن ژان زد و بدون اینکه نگاهشو ازش بگیره مشغول مارک کردن گردن بلورینش شد.
دیدن ژانی که با لذت چشماشو بست و هیسی از سر لذت کشید باعث می شد بدن خودش هم گر بگیرهاما الان نباید تسلیم می شد باید به این بیبی سرکش بین بازو هاش یادآوری می کرد هیچ کس حق دیدن بدنی که متعلق به وانگ ییبوعه رو نداره.
دستهاش اغواگرانه از شکم ژان شروع کردن و به سراسر بدنش سر می خوردن، بعد از چند ثانیه از ژان فاصله گرفت و زیپ نیم تنه چرمیش رو که پشت لباس بود گرفت و در یک حرکت بازش کرد. ژان با این کار ییبو چشماش رو باز کرد و ملتمسانه از توی آینه به ییبو خیره شد، هم لمس های بیشترش رو می خواست و هم از پیشرویش می ترسید، این حس خواستن جوری در بدنش زبانه کشیده بود که ناخودآگاه خودشو بیشتر از قبل به ییبو کشید تا از لمس هاش محروم نشه.
ییبو با دیدن ژان بی صبر پوزخندی زد و گفت " بیبی، مگه قرار نبود کاری انجام ندی؟ تو که نمی خوای ددی رو ناراحت کنی مگه نه؟ می دونی که این برای تنبه ته درسته؟ " و با تموم شدن جملش بدون اینکه منتظر جواب ژان باشه نیم تنه رو از تنش بیرون کشید و ژان با حس برخورد پوستش با بدن برهنه ییبو ناله از روی لذتی سر داد.
ییبو با خرسندی تمام به بدن بی نقص ژان که به خاطر شهوت حالا قرمز هم شده بود نگاه می کرد. دستش بازیگوشانه از پهلوی ژان شروع کرد و کم کم با نوازش های اغواگرانه اش خودشو به نیپل های برجستش رسوند همونطور که گردنشو می لیسید و ژان با لذت ناله می کرد یکی از نیپل هاشو گرفت و شروع کرد به فشردنش. ژان حالا با کار ییبو به نفس نفس افتاده بود و هیچ کنترلی روی صداش نداشت:
" اه...اههه...یـ...ییبو...اه...اههه...خواهش می کنم..."
با لذت به ناله های ژان گوش می داد و همچنان دست های مشتاقش رو روی بدن قرمز تو آغوشش می کشید. دست هاش کم کم پایین اومدن و به سمت شلوارش رفتن؛ ژان با دیدن مسیری که دست های ییبو در پیش گرفته بودن از روی لذت آهی کشید و لبشو به دندان گرفت.
ییبو با بدجنسی تمام دستهاشو به سمت ران های ژان برد و مشغول نوازش
اونها شد. ژان با حس نزدیکی دست های ییبو به عضو برآمدش و ناکامیش از لمس شدن به گریه افتاده بود و اشک هاش با لجاجت از گونه های اناریش پایین می اومدن.
ییبو با افتخار از توی آینه به شاهکارش خیره بود و با به دندان گرفتن
لب هاش سعی در مهار کردن لذتی داشت که به خاطر دیدن ژان در این وضعیت بهش تزریق شده بود.
دست های بازیگوشش به سمت زیپ شلوار ژان رفت و بعد از باز کردنش اون رو از بدنش خارج کرد. حالا با لذت بیشتری به بدن بیبی سکسی و نازش نگاه می کرد و وقتی نگاهش با نگاه پر نیاز ژان برخورد کرد، نیشخندی بهش زد و دستشو به لب های ژان رسوند و مشغول نوازشش شد و دست دیگش به داخل باکسر ژان خزید و مشغول نوازش رونش شد. این احساس نزدیکی که ژان از لمس هاس ییبو دریافت می کرد و هم زمان ناکام موندش از لمس عضوش توسط دستای بزرگ ییبو باعث می شد به جنون برسه و امکان داشت هر لحظه کنترلش رو از دست بده و سقوط کنه.
" اه..اممم...اههه...یـ..ییبو..اهه..ددی...خواهش می کنممم..."
ییبو با شنیدن ناله های ژان احساس می کرد هر لحظه ممکنه کنترلشو از دست بده و بیبی خوردنی بین بازو هاشو ببلعه. دستاشو از باکسر ژان خارج کرد و باکسر رو از تنش در آورد. ژان با احساس برخورد هوا با پوستش  چشماشو باز کرد و با خجالت به پایین تنش و بعد نگاه هیز ییبو که روی عضو صورتیش قفل بود افتاد.
ییبو با دیدن عضو صورتی و برآمده ژان هیسی از روی لذت کشید و
آب دهنشو قورت داد. به آینه خیره شد و مشغول حک کردن بدن لخت و قرمز شده ژان در ذهنش شد. هرچقدر که ییبو صبوری می کرد ژان بدتر از قبل می شد و با عجز سعی در کنترل خودش داشت و تنها کاری که ازش بر می اومد ناله کردن بود.
ییبو رفت و مقابل ژان زانو زد و دستاشو نوازش وار به رون هاش کشید که
باعث شد ژان چشم هاشو بازکنه و با مژه های خیسی که روی گونه های قرمزش سایه انداخته بود به ییبو نگاه کنه.
نگاه ملتمس ژان بهش انگیزه بیشتری برای هیجان انگیز کردن این شب می
داد؛ تصور کاری که قرار بود با ژان انجام بده باعث دردناک شدن عضوش می شد و همین حالا هم نفس هاش رو منقطع کرده بود.
سرشو جلو برد و شروع به گذاشتن بوسه های خیسی روی ران های ژان و اطراف عضوش کرد، هر قسمت رو می بوسید، می مکید و لیس می زد اما حتی اشاره کوچکی یه عضو دردناکش نکرد.
ژان با حس دردی که حالا براش غیر قابل تحمل شده بود به شونه ییبو چنگ انداخت و بریده بریده گفت: ییبو...اههه...خـ...خواهش می کنم...اهه...ددی...
ییبو با لذت و بدون در نظر گرفتن ناله های مظلومانه ژان به کارش ادامه می داد
و به خاطر این حالا عضو خودش هم نیاز به توجه داشت. بلند شد و دست ژان رو گرفت و اون رو روی تخت خوابوند؛ به سمت کشوی کمدش رفت و یکی از کرابات هاش رو برداشت و به ژان نزدیک شد و دستاشو بالای سرش بست.
ژان با هر لمسی از طرف ییبو ناله می کرد. با بسته شدن دست هاش متعجب به ییبویی خیره شده بود که مشغول بیرون آوردن آخرین تکه لباسی بود که به تن داشت؛ یعنی باکسرش.
ژان با نگاهی گرسنه به دیک ییبو خیره بود و سعی می کرد نفس بکشه؛ این
صحنه براش زیادی بود؛ دیدن ییبویی که مثل الهه های لخت روبه روش ایستاده و بدن تراش خوردش رو به نمایش می زاره باعث تحریک بیشتر عضو دردمندش می شد. ییبو با آرامش به ژان نزدیک شد و روش خیمه زد؛ دستاشو نوازش وار به لب های ژان کشید، با حس نرمی زیر انگشتاش طاقت نیاورد و کام عمیق و خیسی از اون یاقوت های پنبه ایی و شیرین گرفت و همزمان نالشو درون دهن ژان خفه کرد.
" ددی...اهه..بیبی قول میده...دیگه...اذیتت نکنه...اههه...لـ..لطفا...اهه "
ییبو با نگاه تیره و شهوت ناکش به مردمک های لرزون ژان خیره بود و با لذت به ناله هاش گوش می داد. با تموم شدن حرف ژان از روش بلند شد و رو به روش ایستاد.
دستشو به سمت عضوش برد و شروع کرد به نوازشش و همزمان به چشمای
خمار ژان خیره بود و لذت وصف نشدنی از نگاه قفل شده ژان به دستاش و
عضوش دریافت می کرد. دستاشو ریتمیک بالا و پایین می برد و سر عضوشو دورانی نوازش می کرد.
" بیبی...اههه...می دونی این نگاه لعنتیت چقدر مشتاقم می کنه تا تنبیه امشبو وارد یه مرحله دیگه کنم؟ "
ژان به سختی بزاقشو فرو داد و با لب هایی که از هم فاصله گرفته بود و چشمای گرسنش هر حرکت دست ییبو رو دنبال می کرد.
" اما بیبی...اه...تو..می دونی امشب...قرار نیست بزارم کام خوشمزت از اون
آبنبات کوچولو بیرون بیاد مگه نه؟ "
ییبو همینطور که مشغول لمس خودش بود و ناله های از سر لذتی از دهنش
خارج می شد، جمالتشو ادا کرد و با پوزخندی به ژان لخت که روی تخت مثل فرشته ها در خودش می پیچید گفت. بعد از چند دقیقه چیزی رو زیر دلش احساس کرد و دستاش با کامش خیس شدن. با لذت به نگاه نیازمند ژان که روی دستاش قفل بود خیره شد و با پوزخند صدا داری گفت " بیبی بهتره تا من میام همه ی تلاشتو برای خوابوندن اون آبنبات صورتی بین پاهات بکنی وگرنه نمی تونم قول بدم بزارم این تصویر سکسی رو از جلوی چشمام پاک کنی " با چشمکی حرفشو تموم کرد و سمت مستر توی اتاق رفت.
ژان با درموندگی سعی در باز کردن گره کراباتی داشت که به مچ دستاش بسته شده بود و بعد از تلاش های زیاد و بی نتیجه خواست با تمام وجود فریاد بزنه " وانگ ییبو ازت متنفرم " اما با یاداوری تنبیه امشبش پشیمون شد و آروم روی ملافه ها غلت خورد.

I love you babyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora