هری♡
روی نیمکت مترو نشسته بودم،میخواستم با خانواده ویزلی برم تویه سکو،خمیازه ای کشیدم و تکیه دادم به نیمکت،صدایه آشنایی به گوشم خورد سرم کج کردم که ببینم کیه که لوسیوس مالفوی دیدم ،خیلی ریلکس پسرش به یکی از ستون ها چسبونده بود و داشت با حالت دستوری و تهدید باهاش حرف میزد.لوسیوس:دراکو اگه بشنوم نزدیک اون پسره یتیم شدی،اینو بدون که بد حالتو میگیرم،اینجا دیگه مادرت نیست که خودش بندازه وسط نازت بکشه،پس حواست جمع کن.
=باشه.
یدونه زد تو سرش
لوسیوس:باشه نه چشم.
دراکو با حالت جدی هلش داد عقب و چشمی براش چرخوند و به سمت سکو ۹و ۳/۴ حرکت کرد و واردش شد.
بعد از چند دقیقه به ساعتم نگاه کردم که حس کردم احتمالا خانواده ویزلی زودتر رفته باشن، بلند شدم و با هل دادن چرخ دستی به سمت سکو رفتم،واردش شدم همون لحظه بعد اینکه از اون طرف اومدم بیرون شوت شدم تو بغل کسی و باهم خوردیم زمین.
سرم آروم آوردم بالا،به چهرش نگاه کردم،یا ریش دامبلدور بزرگ،مالفوی بود،با حالت متعجب و اخمالویی بهم زل زده بود که به خودم اومدم و سریع بلند شدم که پام گرفت و آخی گرفتم یکم موندم و بعد اینکه اوکی شد کاملا ایستادم،دستم سمت مالفوی دراز کردم که دستم گرفت و بلند شد،اصلا چرا دستم بردم سمتش؟.
=میبینم که چشماتو کاملا از دست دادی پاتر
با دستش روی لباساش میزنه تا اگه کثیف شده پاک شه.
=از دست ندادم،تا اونجایی که یادمه اینجا جایه وایسادن نیست مالفوی.
با درست کردن چرخ دستی و هل دادنش از کنار مالفوی رد میشم.بازوم میگیره.
=هر......ولی هنوزم معتقدم تو داری کور میشی.
=الان چرا اینو هی میگی؟..نکنه فراموشی.....
با صدایه سوت قطار هردو سریع سرمون بر میگردونیم سمت قطاری که داشت حرکت میکرد.هول میشم و بازوم از دستش میارم بیرون و میدوم سمت قطار..اما بهش نمیرسم که میره..نفس نفس میزنم،با اخم به سمت مالفوی میرم.
=اگ تویه گیج وسط نبودی الان تو قطار بودم،حالا چجوری برمممم.
کنار دیوار میمونم،نفس عمیق میکشم،مالفوی میاد کنارم تکیه میده به دیوار.
=خب میتونیم از یه راه دیگه بریم،مثلا تلپورت کنیم،من کتابش دارم
=نخیر لازم نکرده،اینجا جام امن تره،اصلا اونجایی که بعد تلپورت منو میبری معلوم نیست کدوم جهنمیه،میخوای منو بکشی؟
=هوف نه پاتر احمق
دستم گرفت و کلمه ای رو زمزمه کرد که همه جا تاریک شد و بعد چند ثانیه دوباره روشن شد.
YOU ARE READING
kiss me my enemy"drarry
Fantasyهلو لیدیز*🪐 فنفیک هریپاتر⏳️ با حضور کاپل دراری*☃️ 🎃 =دوست دارم پاتر. =مگه نگفتی ازم متنفری؟..،همیشه اذیتم میکنی،حالا چی؟. =بگم دروغ گفتم باورت میشه؟،از سال اول،دست دوستیم رد کردی،انتظار چیز دیگه داشتی؟،میخواستم توجهت همیشه سمت من باشه،تمام توجهت،...