جو بشدت سنگین بود.سونو نمیدونستم الان باید چیکار کنه و چجوری باید این حرفی که زده بود رو جمع کن و فقط میدونست گند به بار آورده،سریع سرش رو انداخت پایین و چشم از چهره ی متعجب عشقش برداشت و بدون هیچ حرف دیگه ایی اتاق رو ترک کرد.
وقتی وارد دستشویی شد،خیسی چشماش رو حس کرد،اون چیکار کرده بود؟ولی الان اصلا اهمیت داشت؟ به هر حال حتی اگه اون دوست پسرم نداشت قطعا نیکی یه دوست دختر یا پسر داشت
موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و با جونگوونی که از دیروز هزار بار باهاش تماس گرفته تماس گرفت
_وای،بالاخره شاهزاده افتخار دادن زنگ زدن،سونو تو چته؟دیروز اونجوری گذاشتی رفتی بعدشم که جواب تلفنام رو ندادی ،معلوم هست چته تو؟
_جونگوونا،تو نیشیمورا ریکی رو میشناسی؟
_عوضی سوال منو با سوال جواب نده
_جوابمو بده وون من میخوام به سوالت جواب بدم
_آره پسر دوست صمیمی بابامه
_دوست پسر سابقمه،همونی که بهت گفتم بشدت عاشقش بودم
_خدای من،چه دنیای کوچیکیه،پس اون حال تو رو اینجوری کرده
_همینطوره
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سرش رو برای نمیدونم چندم بلند کرد و با ضربه ی آرومی به میز کوبید تا بلکه ایده ای بابت گندی که زده به ذهنش خطور کنه،ولی هیچ....اصلا انگار ذهنش آکه آک بود
وقتی صدای تقه ای به در رو شنید سریع سرش رو بلند کرد و دست توی موهاش کشید و با گفتن"بفرمایید "منتظر شد تا شخص پشت در داخل اتاق بیاد
_سونویا بیکاری ؟
سونو با دیدن جیک ذهنش جرقه ای زد،کی بهتر از شیم جیک؟ اون واقعا پسر خوب و مناسبی بود
لبخندی به چهره ی جذاب جیک زد
_اوه رئیس شیم،بفرمایید بله. من بیکار بیکارم
_خب خوبه
_سونو یا راستش من میخواستم ازت درخواست کنم تا امشب رو به خونه ی من بیای،قراره من و تو و نیکی کنارهم جمع بشیمتا یکم بتونیم باهمصمیمی تر بشیم و خب راستش ازت میخوام که توی پرونده ی قرار داد جدیدمون بهم کمک کنی
_رئیس شیم؟
_بله؟
_من شب میانخونتون و برای پرونده ای که خواستینکمکتون میکنم حتی خودم کامل پرش میکنم،فقط من یه شرطی دارم
_شرط؟
_ یه مدت نقش دوست پسرمو جلوی دوست عزیزتون جناب نیشیمورا بازی کنیو
_اما آخه چرا؟
_قضیه خیلی طولانیه ولی بهتون قول میدن که براتون تعریف کنم
_اما تو مطمئنی من از پس این بر میام؟
_مطمئن؟من شکندارم که میتونی
سونو دستاش رو به حالت التماس گرفت و با چشماش که نگاه ملتمسی داشتن دیگه چاره ای برای جیک نزاشتن
_باشه قبوله، خب الان باید چیکار کنم
سونو وقتی دید جیک قبول کرده سمتش رفت و شروع کرد براش تعریف کردن اینکه باید چیکار کنه
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
عقربه های ساعت هفت تمام رو نشون میدادن و سونو جلوی در خونه ی جیک رسیده بود و استرس سر تا پاش رو فرا گرفته بود و اون خوب میدونست دلیل این استرس اون عشقش یا شایدم عشق سابقشه
زنگ در رو فشار داد و در توسط جیک باز شد که لبخند درخشانی به لب داشت
سونو توی دلش ۱ ۲ ۳ شمرد و سمت جیک رفت و محکم شونه های پهنش رو در آغوش کشید
_اوه عشقم با اینکه همین چند ساعت پیش دیدمت ولی بازم دلم برات تنگ شده
دستای جیک هم دور سونو پیچید و موهای خوشبوی رو بو گرد
_منم همینطور کندی
حسابی غرق نقششون شده بودن چون خب اون پسر قد بلند گوشه ی دیوار ایستاده بود و با نگاه متعجبش در حال خوردن اون دوتا بود
سونو و جیک از هم جدا شدن و سونو وارد خونه شد
_اوه سلام نیشیمورا سان
نیکی که تازه به خودش اومده بود به هردوی اونا نگاه کرد
_ش...شما دوتا باهم تو رابطه این؟
_ا...آره چطور؟
_فقط تعجب کردم آخه مدت زیادی از اشناییتون نمیگذره
قلب سونو بدجوری توی سینش میکوبید و استرس تک تک سلول های بدنش رو در بر گرفته بود ولی سعی کرد خودش رو جمع جور کنه و جواب نیکی رو بده
_ خب ما تازه همین دیروز رابطمون رو علنی کردیم و در واقع آشنایی اصلی ما الان نبود ،یکسال پیش ما باهم توی یه مهمونی آشنا شدیم و از اونموقع جیک بدجوری چشمم رو گرفت
نیکی ابروهاش رو از تعجب بالا انداخت و سعی کرد با چشمای ناراحتش به سونو نگاه نکنه تا هیچی آتویی دست اون کله صورتی نده
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلاممممممممم
من اینجام
آره بالاخره اومدم ولی خب زودم میرم
من بخاطر امتحانام و مدرسه ی لعنتی نمیتونم چیزی بنویسم
شنبه ۲۳ ام اولین امتحانمه و تا ۱۳ ام خرداد امتحان دارم و تا اونموقع خبری از پارت نیست
ممنون که درک میکنید
ATI
ESTÁS LEYENDO
White revenge
FanficName: White revenge Genre:Angst,Drama,Smut,Romance,Slice of life Author : Rii & Ati Main Couple:Sunki Sub Couple:? Summary: بعد چند سال جدایی یه رویارویی دوباره واقعا چیز عجیبی بود...رویارویی که آتیش انتقام رو در وجود سونو و عطش به خواستن معشوقش...