Ch_163,164,165

490 158 18
                                    

شاید باورتون نشه ولی کلا یادم رفته بود امروز اپ داریم😂😂😂💔
امروز باید سه تا داستان می‌نوشتم و کامل میکردم ولی فقط یکیشو رسیدم انجام بدم برا همینم کلا یادم رفت شرمنده...
آقا این پارت فشار خوری زیاد داره یه بالش بگیرین دستتون جهت تخلیه جیغ و حرص😂💔






دو بار پلک زد و با بهت پرسید:

-جـ.. جـ... جفت؟

پوزخندی زد و همونطور که ساعت مچیش رو چک می‌کرد با بیتفاوتی محض گفت:

-همونی که شما اسگلا گفتین من در حدش نیستم و لقمه ی دهن من نیست جفت سرنوشتم از آب در اومد! حالام افتادم دنبال هر مادر به خطایی که کوچک ترین رنجش خاطری براش به وجود آورده!

گوش هاش سوت می‌کشید... سرش گیج می‌رفت و حس می‌کرد الانه که بالا بیاره! اینجا چه خبر بود؟ جریان کوفتی چی بود؟ پس یعنی اون امگای عوضی کار خودشو کرده بود؟ بو رو ازش گرفته بود؟
( گو نخورا!! تو کی بودی که ژان بخواد اصن تلاشی واسه کنار زدنت بکنه؟/: )







تمام قدرتش رو برای چرخوندن زبون سر شده ی لعنتیش جمع کرد:

-فـ- فرمانده شیائو؟ پس... پس.. خبر گم و گور شدنش... و همزمان کشته شدن چندین نفر توی مهمونی بالماسکه ی رسمی دولت..

اسلحه رو بالا آورد و سر لوله ش رو به لب هاش تکیه داد:

-درسته.. کار من بود... من اونا رو کشتم و امگام رو ازشون پس گرفتم! الان توی عمارت منه.. هی... چه حسی داری الان؟ بدجوری دلم میخواد بدونم!

انتظار هر چیزی رو داشت جز اینکه قطره اشکی از گوشه ی چشم راستش روی گونه ی استخوانیش جاری بشه؟ متوجه نمی‌شد. دیوونه شده بود یا چی؟ تو این موقعیت چه وقت گریه کردن بود!











پسرک اما از خشم می‌لرزید و از غم در حال از هم پاشیدن بود... حس؟ خرد و خمیرش کرده بود و الان می‌خواست بدونه حس کوفتیش چیه؟ هه! مگه دیگه اهمیتی هم داشت؟!

با مشت اشکش رو پاک کرد اما طولی نکشید که در برابر چشم های متعجب کراش لعنتیش چندین اشک دیگه به سرعت راهشون رو به پایین باز کردن!

در حالی که هق هق می‌کرد و بی توقف حساب اشک های بی انتهاش رو با مشت هاش می‌رسید خشمگین و آزرده تقریبا فریاد کشید:

-فاک یو! بو وون یا هر خری که هستی.. فقط برو بمیر! تو یه هیولایی! ازت متنفرم!

روی زمین زانو زد و پنجه هاش رو میون موهاش برد، دندون هاش رو روی هم سایید و جوری که انگار دردی وحشتاک به وجودش چنگ انداخته ضجه زد:

-چطور؟ چطور تونستی این کارو با من بکنی؟ اگه قرار بود این بلاها رو سرم بیاری چرا کاری کردی عاشقت بشم؟










[You Are My Destiny]~(Yizhan)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz