لیان از پنجرۀ درشکه بیرون را نگاه می کرد. او تقریباً همه جای پایتخت و اطرافش را در کودکی چرخیده بود. از محله های اعیان نشین اطراف قصر تا محله های پایینتر از نقب تاریک، در همه جا چرخیده بود. زمانی که پدرش ورشکسته شد و آنها مجبور به فروش و واگذاری عمارت خود شدند، او هنوز کوچک بود. شاید 6 یا 7 ساله بود که از شهر خودشان در جنوب به پایتخت آمدند تا پدرش با توجه به روابطی که طی سالها با دربار داشت بتواند زندگی باخته را از نو شروع کند.
آن روزها در خانه ای کوچک و اجاره ای در محله های پایین شهر زندگی کردند تا بعد از ازدواج بانو مل با پادشاه که از آشنایان و همشهری شان بود، پدرش دوباره توانست بساط تجارت خود را خیلی خرد و جزئی راه بیندازد و با فروش امانی اجناسی که برای عروسی بانو مل با پادشاه وقت انجام می داد، سرپا شود.
بانو مل همان ابتدا که توسط یکی از اشراف برای معرفی به پادشاه به قصر دعوت شد، شیفتۀ شاهزادگان یتیم گشته بود. آن چشمان معصوم و یکشکل که از پدرشان به ارث برده بودند، پر از تنهایی و نیاز به دست نوازش بود. هرچند شاهدخت نیلو دیگر وارد دورۀ نوجوانی شده بود، اما این زن مهربان جنوبی به خوبی حس و حال یک دختر در حال بلوغ را میشناخت و به تاجر شو -پدر لیان- سفارش اقلامی شبیه به اسباب بازی را داده بود تا از جانب او به فرزندان نانتی اش هدیه کند. حضور این بانو در دربار پادشاهی برای شاهزادگان و شاهدختی که سالها از بی مادر شدنشان گذشته بود شبیه یک معجزه بود. پدرشان مهربان بود و به آنها رسیدگی و محبت می کرد، همسر دوم پادشاه - بانو لفی- با آنکه تلاش خود را کرده بود اما غرور و البته ناراحتی ای که نسبت به عدم دریافت عنوان ملکه داشت، باعث شده بود نتواند به درستی با شاهزادگان یتیم دربار ارتباط برقرار کند. ولی بانو مل با آن چشمان آبی تیره که به سان دریایی در شب در میان مژگان بلندش، به آنها مادرانه ترین شکلی را نگاه کرده بود که این کودکان بدان نیاز داشتند. و به لطف همین تلاش مهربانانه، سفارشات جانبی که در اصول دربار نبود، از سوی بانو مل به تاجر شو می رسید تا برای شاهزادگان تهیه شود.
تاجر شو مرد تجارت بود و آداب تبلیغات را خوب می دانست. هر وقت قرار بود خریدی برای کودکان درباری انجام دهد از آنها بصورت منحصر به فرد جنس نمی خرید، بلکه اقلام مشابه آنها را تهیه می کرد و موقع بسته بندی به بهانه ای همسر و دخترش، اعیان و اشراف را به خانه محقرشان می کشاندند و با زبان و اشاره بدانها می فهماندند فلان لباس یا وسیلۀ بازی برای شاهزادگان سفارش داده شده و بهتر است این اشراف نیز برای کودکانشان تهیه کنند. همین فروشهای خرد و حاشیه ای باعث شد خرده سود حاصله، سرمایه تجارتهای دیگر شود تا بالاخره بعد از چند سال دوباره به لقب قبلی خود بازگردند و ثروت و شوکت مجدد به زندگیشان جاری شود. اما این باعث نمی شد لیان از دوستان محلۀ فقیر نشین خود دل بکند.
YOU ARE READING
Crown Of Captivity
Adventureموضوع: شاهزادهای که برخلاف تمام مردم، هیچ تمایلی به داشتن قدرت نداره و منتظره با رسیدن به سن قانونی دنیای سیاست رو رها و آزادانه زندگی کنه و در این راه شوالیهاش پیشتاز این امور خواهد بود تا راه رو برای سرورش هموار کنه. با این حال دنیای سیاست و کشو...