Ch_166,167,168

458 172 72
                                    

سلام به خواننده های بی وفای من ):
یه گله داشتم ازتون همین اول کاری، فکر نمی‌کنید همکاریتون خیلی کم شده؟
من جون میکنم هفته ای یبار بزور پاشم بیام واتپد ولی دیدن کامنت ها و بازخورد های کمتون واقعا ناراحتم می‌کنه.. شاید باید یه هفته تنبیهی پارت اپ نکنم؟ هوم؟

و اوه راستی! بگایی باز هم در کمین است!!!








کمی امگا رو از خودش فاصله داد و با دیدن زانو ها و ساق پاهای برهنه ش استپ کرد:

-این.. چه وضعیه؟

مرد رو به روش رو با یه هل کنار زد و به عجله به سمت دو آلفای بیهوش رفت.. کنار سربازش زانو زد، صورتش رو با دست هاش قاب گرفت و با نگرانی پرسید:

-چه بلایی سرش آوردی؟

با قدم های بلند خودش رو به امگا رسوند و همونطور که تمام تلاشش رو می‌کرد که جلوی دید افرادش به پاهای برهنه ی جفتش رو بگیره با خشم غرید:

-فقط بیهوش شده... با تو ام! واسه چی با پاهای لخت اومدی بیرون؟ مگه کری؟

سرش رو با غیض چرخوند و رو به آلفاش بُراق شد:

-حق نداری برای من تعیین تکلیف کنی... گرفتی؟ همین الان ولشون میکنی برن! شاید دیگه فرمانده ی لی نباشم... ولی اون یه زمانی سرباز من بوده... وظیفه ی منه که ازش محافظت کنم!
(این بچه از درون انقد خوب و مهربونه که هر روز بیشتر نمیتونمش😭😭😭)











چانه ی خوشفرم پسرک میون انگشت های کشیده ییبو قرار گرفت و سرش به سمت مرد بلوند میانسال که کنار نیکولاس بیهوش افتاده بود گردونده و وادار به نگاه کردن شد.

باورش نمی‌شد کلنل سابق الان رو به روشه! چطور متوجه نشده بود که ونهان پسر کاران لیه؟

صدای لرزان از خشم جفتش برای هزارمین بار ضربان قلبش رو به هم ریخت:

-خوب میدونم این عوضی چیکار کرده.. میدونم که چه بلا هایی سرت آورده. یکی از کیس های فستیوال خونینی بود که برات راه انداختم! قرار بود زنده زنده توی آتیش بسوزونمش که این خروس بی محل سر رسید! به افرادم سپرده بودم درباره ش تحقیق کنن اما توی تحقیقاتشون درباره ی پسرش چیزی ندیدم! و به خاطر همینم قراره همه ی اون احمقا رو به توپ ببندم!











جین فرصت رو غنیمت شمرد و به سرعت شروع به حرف زدن کرد:

-قـ- قربان! د د د درباره ی پسرشون هم نـ نـ نـ نوشته بودیم! و- ولی مثل اینکه اون صفحه رو نخوندین!

چانه ی جفتش رو رها و نگاه تهدید آمیزش رو نثار مباشر بخت برگشته کرد:

-الان داری میگی من کسی بودم که اشتباه کردم؟ آره؟ حرفت اینه؟

بتای بیچاره که دید اوضاع داره قهوه ای تر میشه سعی کرد یه جوری حرفی که زده بود رو ماستمالی کنه:

[You Are My Destiny]~(Yizhan)Where stories live. Discover now