S2-PT_11=شروع سفر

72 10 0
                                    

بالاخره بعد ساعت ها عر زدن شوگا با کلی تهدید سر آخر دست به خشونت فیزیکی زد و اون سه تا رو شوت کرد به جایی که باید باشن
اون سه نفر با حالت مبهمی به ورودی نگاه میکردن و هیچ کس جرئت برداشتن قدم اول رو نداشت
به طور عمومی هفت دره جای بود که تمام تبعید شدهای روانی اونجا فرستاده میشودن تا خوراک موجوداتش بشن ولی به طور عامیانه هفت دره به هفت دره اصلی که هر دره به هفت بند تقسیم شده گفته میشه دره هایی که هر لحظه ممکنه فرو بریزه و هر گوشه اون مکان زندگی دسته های زیادی از موجودات مختلف خصوصا لوترزها* بود

تهیونگ آب دهنشو قورت داد و آروم زمزمه کرد :من حاضرم بر اثر اون تاوان بمیرم ولی وارد همچین جایی نشم
هوسوک:mee toooo (منم همینطور)
نامجون:به هم چی میگید ؟؟
تهیونگ/هوسوک: not thing (هیچی)
نامجون ابرویی بالا انداخت
نامجون :اوکی بیاید این طنابارو به خودتون وصل کنید تا گم نشیم هوسوک از اونجایی که تو تنها کسی هستی میتونی از نیروت استفاده کنی پس یه لایه محافظتی بزار دوما به خاطر موشای اینجا باید رمزی حرف بزنیم پس الان ما دنبال تیکه های چشم مصنوعی بابا بزرگمونیم و لطفا از اسم مستعار برای صدا کردن هم استفاده کنید
هوسوک همین که طنابو به کیفش محکم بست
هوسوک:اوکی رئیس
تهیونگ :پس من چی ؟؟
نامجون :تا جایی که میتونی دردسر درست نکت
تهیونگ لب ورچیده به نامجون نگاه کرد
نامجون :اوکی ....و بعد کلاهشو جلو کشید و ماسکشو بالا کشید
نامجون :,بریم اون چشم مصنوعی بابابزرگمون رو پیدا کنیم

*******10دقیقه بعد **********

تهیونگ که وسط اون دوتا برای احتیاط پیشتر قرار گرفته بود نتونست تحمل کنه و سکوت خفه کننده رو شکست
تهیونگ:نمیشه من نیام ؟؟
نامجون:خفه لطفاً حتی صدای نفساتون درنیاد
تهیونگ:برای دستشویی باید چیکار کنیم ؟؟
نامجون یه نگاه نافذ به هوسوک انداخت
نامجون :قراره روانیمون کنه
هوسوک :امیدوارم فقط روانیمون کنه ، با جونمون کاری نداشته باشه
تهیونگ چشمی چرخوند :الووو من هنوز اینجام
نامجون و هوسوک بدون اینکه به تهیونگ اهمیتی بدن به راهشون ادامه دادن
چند ساعتی میشد همون طور که از دره رد میشدن تا به پایه لاکی برسن تهیونگ یه لحظه هم لال نمیشد و این تنها در خواست نامجون و هوسوک بود اینکه برای یه لحظه هم که شده خفه شه 
تهیونگ:آقا بیاید تابه اونجا برسیم برای هم خاطره تعریف کنیم
هوسوک :تهیونگ من به خاطر تو اعصاب و احساساتم تخم مرغی شده اون وقت تو میگی خاطره ؟؟ نمیشه به جاش یکم خودت رو آروم کنی؟؟
تهیونگ :آه هیونگ بیخیال فکر میکنی الان دارم چیکار میکنم ؟؟ هر کی یه روشی برای نریدن به خودش داره و هیونگ شاید باورت نشه چند سال دیگه به الان میخندی تازه جز افتخاراتتونم میشه
نامجون:کاش همه مثل تو فکر میکردن و لطفا یه ثانیه یه ثانیه ببند
تهیونگ :..........
نامجون :هوسوک نقشه ....
تهیونگ :جونیییی هیونگگگ میدونستی من عاشق حالتای ددی طورتم هوم ؟؟
هوسوک : یه جایی زیر زمینِ باید راهی پیدا کنیم که بریم پایین
نامجون:اوکی برگرد ببین راهی هست یا نه
تهیونگ لب ورچیده :احساساتم زخمی شد
همون طور که داشتن اطراف رو برای پیدا کردن راهی به پایین آنالیز میکردن نیم متر جلو تر کلاغی غار غار کنان روی درخت خشکیده ایی که ریشه هاش بیرون زده بود نشست
تهیونگ یه نگاه گیجی بهش انداخت و در انتها برقی از چشماش گذشت،چشماشو از روی کلاغی که هم چنان با مکث غار غار میکرد به دیوارهای دره که نقش و نگارای عجیبی به خودش گرفته بود داد انگار میخواستن تاریخی رو بیان کنن ولی افراد احمق تر از چیزی بودن که بفهمن اون تاریخ چیه
هوسوک:اینا چین ؟؟
تهیونگ شونه ایی بالا انداخت
تهیونگ:نقاشی برجسته روی دیوار؟؟
نامجون :پیشتر انگار داستان برجسته روی دیواره
وقتی به درخت خشکیده رسیده بودن تهیونگ هیجان زده ایستاد و شونه ی نامجون رو گرفت سمت دیوار برگردوند
نامجون گیج به تهیونگ و دستاش که سفت بازوهاشو گرفته بود نگاه کرد:چته؟!
تهیونگ : برام ترجمه کن هیونگ
نامجون:چرا؟؟
تهیونگ متعجب:چون میخوام بدونم ؟!
نامجون:لازم نیست
تهیونگ: چرا؟؟
نامجون: لازم نیست ترجمه کنم چیزی که میدونم رو
تهیونگ هیجان زده : پس بهم بگو
نامجون عینک فرضیشو بالا داد :مطمئنی؟؟
تهیونگ: چه طور مگه؟؟
هوسوک نفسشو با شدت داد بیرون 
هوسوک: تهیونگ تاریخ ما کثیف تر از این حرفاس
تهیونگ ماسیده* :یعنی چی ؟؟
نامجون و هوسوک ساکت بهم خیره شدن " واقعا باید برینن به دنیای رنگین کمانی تهیونگ؟؟ صد درصد یه نه گنده بود "
نامجون سری تکون داد
نامجون :تایم نداریم ته بدو
تهیونگ :ولی...
حرفش با جیغ کلاغ قطع شد که تهیونگ و هوسوک ترسیده بهم چسبیدن  
نامجون نفسشو آه مانند داد بیرون با کیا اومده بود گردش
تهیونگ حرصی با صدای جیغ مانندی پایین درخت گفت غار
کلاغم کم نیاورد و گفت غار
تهیونگ حرصی تر جیغ کشید که هوسوک یکی محکم کبوند پس کلش ، کلاغ هم ترسیده جیم زد
تهیونگ با آهی سرشو چسبید با چشمای اشکی برگشت سمت عامل ترکیدن سرش
تهیونگ :هوسوک شیییی
هوسوک سمت تهیونگ یورش برد
هوسوک:هوسوکککک شییییی ...هووووسوووکک شیییی
تهیونگ ترسیده پشت نامجون پرید
تهیونگ :غلط کردم...جونی هیونگ یه کاری کن
هوسوک با حرکت" بیا اینجا "آروم گفت : خودتتت مسالمت آمیز بیا اینجا
نامجون پوکر و ناامید داشت نگاهشون میکرد انگار نه انگار بهشون گفته بود لال شن یه نفس عمیق برای کنترل اعصابش کشید
بدون توجه به اون دوتا راه افتاد که اون دوتا با یهو کشیده شدن کمرشون برای حفظ تعادل رقص کنان چند قدم همراهش کشیده شدن تا اونا به حالت عادی برگشتن نامجون کم کم قدماشو بلند تر برمیداشت
هوای گرم روشن اونجا آروم آروم به فضای سنگین و سردی تبدیل میشد صدای کرکس های بالای سرشون مثل ناقوس مرگ به صدا در آمده بود
تهیونگ از ترس پیشتر رپ میکرد هوسوک هم سعی میکرد فاصله اشو کمتر کنه همون جور که قدماشون رو سریع تر برمیداشتن به اطرافم خوب دقت میکردن یهو با ایستادن نامجون اون دوتا محکم به هم برخورد کردن
تهیونگ :یاااا هیونگ......چ..چرا ای..یستادییی
نامجون :اوکی به چوخ رفتیم
هوسوک و تهیونگ وقتی جلو رو نگاه کردن حس کردن آخرین لحظات زندگیشونه
جلوشون یه راه خاکی شاخه ایی باریکی بود که به طور بهم ریخته فاصله های هر کدومشون از هم دومتر بود ولی کاملا سست بودن جوری که اگه قدمم برمیداشتن قسمت های پشتی میریخت و اگه راه رو اشتباه میرفتن فاتحه اشون خونده بود بین اون همه راه فقط یه دونه اصلی بود که به اون طرف دره میرسید هر کدوم از اونا تصویر ذهنی متفاوتی داشتن 
هوسوک فکر میکرد یه نقشه از راه های آبی رو از ماهواره میبینه و تهیونگ یاد اون بازی های هزار تویی که تو مجله ها بودن که میگفت" فرد را به مقصد برسونید " افتاد حالا اون هی با خودکار راه های رو انتخاب میکرد که هی به بست می رسید پس از اونجایی که استعدادشو نداشت عقب کشید و این کار رو سپرد به هیونگاش نامجون با اینکه یاد پیچ های مغز افتاده بود راه اصلی رو پیدا کرده بود 
نامجون: اوکی
همین که پاشو بلند کرد به شدت عقب کشیده شدو بین اون دوتا گیر افتاد
هوسوک: تو که نمیخوای از اونجا رد شی
تهیونگ:این دیوانگی محضه
نامجون :پس چی؟؟؟ راه دیگه ایی میبینی تهیونگا ما اگه عاقل بودیم اینجا نبودیم راه بی افتین فقط مواظب جای پاتون باشید
همین که اولین قدم رو برداشت صدای غرشی تو دره پیچید و خیلی از راه های باریک و سست ریخت و هوسوک تو افق نالید :مامیمیریم
نامجون قدمای بلند و با احتیاطی برمیداشت ولی حالا علاوه بر غرشایی که هر لحظه نزدیک تر میشد لرزش زمین هم اضافه شده بود
تهیونگ قدمای مورچه ایی بر میداشت جوری که هوسوک فکر میکرد اصلا از جاش تکون نمیخوره هوسوک کلافه تهیونگ رو هول داد که همزمان با جیغ تهیونگ دره تو سکوت فرو رفت
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سری به اطراف چرخوند با دیدن هیچ چیز غیر عادی با ابروهای بالا رفته سینه ستپر کرد
تهیونگ: ohhh I'm so  cool (کن خیلی باحالم)
نامجون و هوسوکی که به عقب برگشته بودن یه نگاه به تهیونگ و یه نگاه به ته راه انداختن
نامجون :آم فکر نکنم
هوسوک قبل از شروع باز شدن فک تهیونگ ،تهیونگ رو برگردوند که پوفش خوابید
تهیونگ : اونا که غول سنگین که.......صبر کن ببینم اونا غول سنگینننننن هیونگ....هیونگ بدووووو
نامجون شروع کرد به دویدن با اینکه می دونست اصلا نباید اینکار رو کنه ولی از طرف دیگه مطمئن بود که اگه اونا پاشون نزدیک اینجا برسه همه چی باهم فرو میریزه توی همین گیر و گدارا با شدت به عقب کشیده شد و افتاد
تهیونگ زیر پاش خالی شده بود و از دره آویزون بود
نامجون و هوسوک پایین تنه اشون از اون طرف و بالا تنه شون طرف دیگه دره آویزون بود هر لحظه لرزش پیشتر میشد و راه های زیادی فرو میریخت البته اینکه زیر شکم هوسوک و نامجون خالی نشده بود باید دوتاشون کلاهاشون و مینداختن بالا از دو طرف دستای تهیونگ رو گرفته بودن تهیونگ تا خواست پایین رو ببینه نامجون سرش داد کشید
نامجون :به نفعته که پایین رو نبینی ابله
تهیونگ با نفسای سنگینی که پر از غردوغوبار بودن پیشتر به دستای اون دوتا چنگ زد
چشمش با استرس فاصله اون غولا رو تا اینجا تخمین میزد
اون راه ها اینقدر باریک شده بودن که تهیونگ رو نمی تونستن بالا بکشن وگرنه از اون طرف می افتادن حتی توی این شرایط هم خودشون هر لحظه نزدیک بود از اون طرف بی افتن فعلا تهیونگ بود که اونا رو تو تعادل نگه داشته بود
تهیونگ نالید: هیونگ منو ....
هوسوک :خفه ما ولت نمیکنیم
تهیونگ: حق هم ندارین ولم کنید می خواستم بگم منو یه وقت ول نکنییییییییید
هوسوک: جان جدت الان توی این موقعیت ول کن من الان محتوایات معدم اومده تو دهنم
نامجون: خفه شید بزارید من فکر کنم
هوسوک:دارم نصف میشم زودتررر
تهیونگ وقتی متوجه نزدیک تر شدن اونا شد طی یه تصمیم انتهاری فریاد زد
تهیونگ: خودتون رو پرت کنید پایینننننن
نامجون/ هوسوک: چییییی؟؟؟
تهیونگ: اگه اونا نزدیک تر بششششننن این راه کلااااا میریزه پایین و ما هم زیرش دفننننن میشیممممم ولی وقتی قبل از اون بریم پایین شاید یه سر پناهی پیدا کردیممممممم
هوسوک نامجون یه نگاه به فاصله غول ها کردن یه نگاه به تهیونگ انداختن و به هم نگاه کردن و سری تکون دادن اصلا نمیخواستن به ارتفاع نگاه کنن بلافاصله دست تهیونگ رو ول کردن که تمام وزن تهیونگ افتاد اون سمت و هر دوتاشون با  شتاب به سمت تهیونگ افتادن
تمامی اتفاقات در صدم ثانیه اتفاق افتاد و هوسوک نمیدونست چرا وسط سقوط کردن صدای شوگا تو سرش پیچید.... شاید حق با اون بود..... سقوط کردن اونقدرا هم بد نبود
وقتی پایین افتادن تا چند دقیقه نمیتونستن از جاشون تکون بخورن ولی با ریخته شدن کلی خاک روشون با بدنی کوفته شده تا جای ممکنه سریع از جاشون بلند شدن هوسوک با دیدن یه غار بدون تلف کردن وقت سمتش دوید  که اون دوتا جنازه پرت شدن سمتش و همون موقع تمام راه ها فرو ریخت و ورودی غار رو بست باد شدیدی از خاک و خول بلند شد اون سه تا غرق خاک فقط سرفه میکردن نامجون با تکون دادن دستش رو لباساش یکم وضعیت خودشو راستو ریست کرد یه کریستال نائونی از جیبش بیرون آورد به دو طرف خمش کرد و تکونش داد با چندتای دیگه هم همین کار رو کرد و سمت جایی که فکر میکرد اون دوتا اونجان پرت کرد
نامجون:زخمی شدین ؟
هوسوک :من فقط کوفته شدم
تهیونگ:اگه پای ضربه دیدمو یا اینکه نزدیک بود ضربه مغزی بشم یا دچار خفگی رو در نظر نگیریم I'm fine من خوبم
نامجون:میتونی راه بری
تهیونگ : آره ....الان کجاییم ؟؟
هوسوک: تو دهن اژدها کجا میخوای باشیم 😐
تهیونگ به سختی از جاش بلند شد با عبوسیت لگدی به پای هوسوک زد
تهیونگ :هوسوکیییییی
نامجون بدون توجه به اونا نائون رو سمت جلوی غار گرفت با چیزی که دید نفسش حبس شد
نامجون:یا اسطوخودوس خودت مراقبومون باش
درست مصداق جمله ی از چاله افتادن تو چاه بودن

☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️

لوترز= looters غارتگران
ماسیده= کسی که یهو میخوره تو ذوقش (مثل کسی که وسط هیجان یهو پوکر شه)

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora