ییبو همونطور که دست های ژان رو اسیر دست های قوی خودش کرده بود؛ در طول راه رو حرکت می کرد تا اینکه به اتاق ژان رسید.
در رو باز کرد و وارد اتاق شد و به طرف تخت رفت. ژان رو روی تخت نشوند و برگشت و در اتاق رو قفل کرد و با قدم های بلند به طرف تخت رفت و رو به روی ژان نشست.
" خب بیبی نمی خوای راجب قرارت بهم بگی؟ "
ژان چشمی چرخوند و مستیقم به چهره ییبو خیره شد و گفت:
" با آقای <مارسل لویی سان> تو رستوران 《 شف الکس 》قرار داشتم چون اون صاحب گیتاریه که می خواستم برای بابا بخرم و چون گیتارش خیلی براش مهم بوده راضی نمی شد بفروشدش به خاطر همینم رفتم تا ببینم در عوض چی کار کنم تا راضی شه و گیتارو بهم بفروشه "
ییبو با چهره ایی خنثی بهش نگاه می کرد. ژان مطمئن بود حرفاش هیچ تاثیری روی ذهن مریض نامزدش نداشته و سناریو های عجیب غریبش هنوزم تو سرش در حال رقصیدنن!
" وانگ ییبو شنیدی چی گفتم؟ "
ییبو با صدای ژان به خودش اومد و با سرفه ایی مصنوعی حواسشو جمع کرد.
" چرا خواسته شب بری دیدنش؟ مگه روزو ازش گرفتن؟ مرتیکه عوضی مطمئ..."
" خدای من چند بار دیگه بگم اون منو دعوت نکرده، من دعوتش کردم و درضمن قبلا هم گفتم رستورانا تو شب سرویس دهی بهتری دارن منم به خاطر اینکه تاثیر بهتری روش بزارم قرارمونو گذاشنم شب. تازه حتی اگه می خواستمم نمی تونستم بزارمش برای روز چون بابا فردا میاد و من هیچ وقتی برای خرید هدیه نداشتم "
به نظر می رسید ییبو کمی با کلمات ژان راضی شده اما با این وجود چونه ژان رو گرفت و سرشو به خودش نزدیک کرد و لب هاش رو روی لب های پنبه ایی و قرمز ژان گذاشت و بوسه خیسی رو شروع کرد.
ژان با ییبو همکاری می کرد و از بوسه لذت می برد تا اینکه دیگه ریه هاش برای اکسیژن تقلا می کردن اما ییبو همچنان با خشونت مشغول بلعیدن لب هاش بود و سر ژان رو محکم گرفته بود و ولش نمی کرد.
ژان بعد از تقلا های زیادی که بی نتیجه بود لب های ییبو رو به سختی گاز گرفت و خودشو از دستش خلاص کرد. با صورت قرمز و نفس های منقطع به ییو که مثل خودش نفس نفس می زد خیره شد و گفت:
" وانگ ییبو... تو یه روانی ....هورنی ایی "
ییبو نیشخندی زد و گفت:
" آره بیبی من روانیم و این به خاطر توعه، و در مورد قسمت بعدی جملت هم به نظر نمیاد ازش ناراضی باشی "
بعد از گفتن حرفش بلافاصله دوباره به لب های ژان حمله کرد و مجبورش کرد روی تخت دراز بکشه و خودش روش قرار گرفت.
همونطور که مشغول بوسیدن ژان بود، با یک دست دستاشو بالای سرش قفل کرد و دست دیگشو زیر پیراهن ژان برد و مشغول لمس پوست نرم شکم و پهلوهاش شد.
ژان احساس می کرد زیر بوسه های ییبو ذوب میشه. سعی می کرد خودشو کنترل کنه اما اینکار با وجود دست های رگ دار و کشیده ییبو که جای جای بدنشو لمس می کرد و حالا به نیپل هاش رسیده بود، غیر ممکن بود.
" آهه ییبو..."
ژان بین بوسه های خیسشون نالید و ییبو رو بیشتر از قبل تشویق کرد تا به کارش ادامه بده. با گاز دیگه ایی که ژان از لب های ییبو گرفت مجبورش کرد متوقف بشه تا نفس بگیره.
ییبو همونطور که منقطع نفس می کشید گفت:
" بیبی...لب هات... اهه هیچ وقت...برام تکراری نمیشه "
بعد از گفتن حرف هاش به چهره قرمز ژان خیره شد که حریصانه سعی در کشیدن اکسیژن به ریه هاش داشت.
بی توجه به صورت قرمز ژان بار دیگه بهش حمله کرد حریصانه مشغول لیسیدن و بوسیدن لب ها و خط فکش شد.
" وانگ ییبو اههه....عوضی بس کن...آهه..."
ژان سعی داشت با کلماتش ییبو رو متوقف کنه اما نمی دونست ناله هاش نامزد هورنیشو هورنی تر می کنه.
ییبو همچنان مشغول بوسیدن و لمس کردن ژان بود که با برخورد دیک هاشون به هم دیگه، ناله هر دوشون در اومد. ییبو دست از بوسیدن ژان کشید و به چهره در همش نگاه گرد و با صدای خش داری گفت:
" بیبی نمیدونی داری باهام چیکار می کنی! "
بعد از این حرف پیشونیشو به پیشونی ژان چسپوند و با نیشخندی ادامه داد:
" به نظر می رسه بدجوری دلت برای ددی تنگ شده "
بعد از گفتن حرفش دستاشو از نیپل های قرمز شده ژان جدا کرد و به وسط پاهاش رسوند و دیک ژان رو از روی شلوار لمس کرد.
" اههه ددی اممم..."
ژان با گاز گرفتن لب هاش سعی می کرد ناله هاشو خفه کنه. ییو با دیدن لب های قرمز و ورم کرده ژان که زیر دندوناش اسیر شده بود، کنترولشو از دست داد و بار دیگه مثل دیوونه ها به لب هاش حمله کرد و با دست هاش همچنان مشغول نوازش دیک ژان از روی شلوار بود.
با صدای تقه ایی که به در خورد لعنی زیر لب فرستاد و سرشو از گردن ژان که حالت پر از لاو مارک های خودش بود، بیرون آورد و با صدای کفری که اصلا در کنترل کردنش تلاش نمی کرد گفت:
" کیه؟ "
صداش خش دار و وحشتناک بود اما این قطعا روی شخصی که پشت در بود تاثیری نداشت.
ژو چنگ بعد از شنیدن صدتی ییبو با لحن عصبی و شاکی گفت:
" شیائوژان زود باش درو باز کن. داری چه غلطی می کنی اونجا؟ "
ژان با شنیدن صدای ژو چنگ آهی از سر نا امیدی کشید و سرشو رو بالشت رها کرد.
" جیانگ ژو چنگ چی از جونمون می خوای؟ چرا همه جا هستی؟ "
ییبو همچنان روی ژان دراز کشیده بود و با حرص کلماتو ادا می کرد.
" عوضی، معلومه که همه جا هستم. اینجا خونه منه این تویی که باید گورتو گم کنی. همین الان از اتاق داداشم بیا بیرون. "
از لحن صدای چنگ می شد حدس زد که عصبانیه به خاطر همین ژان با صدای بلندی گفت:
" گاگا چن لحظه بهمون وقت بده الان میایم پایین"
چنگ بعد از حرف ژان با صدای بلندی گفت:
" به نفعته همین الان بیای پایین وگرنه بعد رفتن این هیولای سبز کچلت می کنم "
و بعد از گقتن حرفش با قدم های سنگین از اتاق دور شد.
ژان به ییبو نگاه کرد که با چشمای قرمز و صورت گر گرقته بهش نگاه می کرد.
ییبو خودشو پایین کشید تا دوباره بتونه لب های ژان رو شکار کنه اما ژان با چرخوندن سرش مانع شد و گفت:
" ییبو بهتره بریم پایین بقیه منتظرمونن "
" تا کی باید همش گند بخوره به حالمون؟ "
ژان با شنیدن حرف ییبو لبخندی زد و دستهاشو از حصار دست های ییبو که حالا شل شده بود بیرون اورد و روی گونه های قرمز ییبو گذاشت و نوازشش کرد و گفت:
" بهت قول می دم بعد از ازدواجمون هر چقدر که تو بخوای هیچ کس مزاحممون نشه "
" جرعت مزاحم شدن ندارن! "
ییبو گفت و بعد از گذاشتن بوسه صدا داری روی لب های قرمز ژان از روش بلند شد.
ژان خندید و خودشو بالا کشید و روی تخت نشست. به ییبو نگاه کرد. صورتش جوری بود که انگار هر لحظه ممکن بودیه نفرو بکشه.
" عزیزم برو صورتتو بشور باید بریم پایین "
ییبو هوف کلافه ایی کشید و بعد از بوسیدن شقیقه های ژان به طرف حمام رفت.
__________________
دیدین چی شد؟😔😂ژو چنگ مزاحم🔪
احساس بدی دارم هر دفعه می برمتون لب چشمه تشنه برتون می گردونم😔😂😂😂
به نظرم از پارت های الان لذت ببرید که شاید در آینده بسی دلتنگشان شدید🤌🏻💀
و در آخر امیدوارم از خوندنش لذت ببرید❤
YOU ARE READING
I love you baby
Fanfictionنام فیکشن: ~I love you baby ~ ژانر: آمپرگ. اسمات، عاشقانه، درام کاپل: ییژان ( yibo top) نویسنده: Patrick روز آپ: نامشخص خلاصه: وانگ ییبو رئیس جذاب ۲۲ ساله شرکت وانگ ها که همه اونو به بی رحمی و سرد بودن میشناسن و شیائو ژان ۲۱ ساله پسر دوست داشتنی،...