توی خیابون به ارومی قدم میزد
ساعت چهار صبح بود و مطمئنا هیچ ادمی اونجا دیده نمیشد
خیابون پر از گربه های خیابونی که توی سطل آشغال های اطراف دنبال غذا بودن و گاهی دعوا میکردن بود
تازه با پدرش دعوا کرده بود و عصبی به راهش ادامه میداد
سونو اون دختر رو دوست داشت اما اصلا نمیتونست پدرش رو رازی کنه که باقی عمرش رو باهاش بگذرونه
به گفته پدرش لیاقت اون بالاتر از همچین دختریه
با بیاد اوردن بحث دستاش مشت شد و نفسش رو حرصی بیرون داد
نمیدونست کجا میره فقط میخواست فکرش رو از کل ماجراهایی که داشت دور کنه
با دیدن کاشی های سیاه سفید رو به روش همچی از سرش پرید و با ذوق بچه گونه ای بهشون نگاه کرد
نزدیک تر رفت و شروع به پریدن با یه پا روی کاشی های سفید کرد
با لبخند دندون نمایی که چشماش رو حلالی نشون میداد بازی رو ادامه میداد تا اینکه سر کاشی اخر با شنیدن صدای پا پشت سرش تعادلش رو از دست داد و رو کاشی سیاه افتاد
پشت سرش رو نگاه کرد با پسری که سر تا پا مشکی پوشیده بود و یه پارچه مشکی رو صورتش بسته بود و فقط چشما و موهای بلوندش معلوم بود مواجه شد
میتونست پوزخند رو صورتش رو حس کنه
درحالی که دستاش رو تو جیبش گذاشته بود به سونو نزدیکتر میشد
-مثل اینکه باختی از اول شروع کن!
با هر قدم که مو بلوند بهش نزدیک تر میشد سونو عقب تر میرفت تا جایی که به دیوار خورد و پسر رو به روش بهش نزدیک تر شد
تو یه کوچه تاریک و بم بست گیر افتاده بود
شروع به انالیز کردن پسر کرد
به نظر پسر خوبی نمیومد و با چشماش میتونست ترس رو بهش منتقل کنه اما از یه چیز مطمئن بود اون پسر مطمئنا صورت زیبایی پشت پارچه قائم کرده
-چی داری؟!
پسر مو بلوند با سوالش سونو رو از فکر دراورد
-ببخشید؟
پسر خنده کوچیکی کرد و با دراوردن چاقو جیبیش اونو جلوی سونو گرفت
-باید زندگیتو ازم بخری بچه!!
سونو سرش رو پایین انداخت
نمیتونست نفسش رو کنترل کنه
پسر با چاقو چتری های سونو رو از رو صورتش کنار کشید
نفس سونو کامل تو سینه حبس شد
اروم چاقو رو از پیشونی سونو روی بینی کِشیدَش بعد رو لپای تپلش، رو لبای کوچیکش و در اخر روی فکش کشید
بعد از نوازش صورتش پوزخندی زد
-اگر چیزی نداری بجاش میتونم روی صورت زیبات نقاشی کنم!!
سونو سرش رو به سرعت بالا و با شک بهش خیره شد
-خوا..خواهش میکنم با من کاری نداشته باش!
پسر رو به روش قهقهه ای زد و تو چشماش خیره شد
-در عوض چی بهم میدی؟!
سونو دوباره سخت نفس میکشید
پسر سرش رو به صورتش نزدیک تر کرد
-ترسیدی کوچولو؟!
دوباره شروع کرد به نوازش صورت پسر با چاقو
-من به تو حق انتخاب دادم دیگه یا یه چیز با ارزش بهم بده یا یه نقاشی قشنگ رو صورتت تحویل بگیر نگران نباش من نقاش خیلی خوبیم!!
با حرفاش سونو رو تا لب مرگ میرسوند و میتونست اینو از چشمای ترسیده ی پسر بامزه بخونه
با چاقو موهاش رو از صورتش دور کرد
-نمیتونی جیغ بزنی کسی اینجا اونم این ساعت صداتو نمیشنوه میدونی دیگه؟!
حق با پسر بود کسی ساعت چهار صبح تو خیابون نمیگشت چه برسه به کوچه تاریک و بم بستی که حالا سونو با یه دزد توش گیر افتاده بود
پسرک به صورت سونو نزدیک تر و لبخندش هم پرنگ تر شد
-این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟!
سونو جوابی نداد فقط چشماشو بسته بود و سخت نفس میکشید
پسرک نوک چاقو رو تو گونه سونو فشار داد نه فشاری که زخمیش کنه فقط میخواست یکم بترسونتش
-جوابمو بده!
سونو با حس کردن درد کوچیکی توی گونش بدنش مور مور شد و چشماش باز شد و باعث شد با چشمای عسلیش تو چشمای سیاه و تاریک پسر مو بلوند نگاه کنه
از ترس خیلی سریع کلمات تو ذهنش رو گفت
-با خانوادم دعوام شد!
پسر با تعجب بهش نگاه کرد و بعد قهقهه ای زد
-چرا؟.. برات ابنبات نخریدن؟!
سونو از این حرف پسر حرصش گرفت و سعی کرد اونو حل بده اما زورش در برار اون پسر هیچی نبود
پسر با یه دست دستای سونو رو بالا گرفت و با دستی که چاقو داشت بدنش رو نوازش کرد
میخواست چاقو رو تو پهلوش فرو کنه که سونو شروع به حرف زدن کرد
-من یه دختری رو دوست دارم اما اجازه ندارم باهاش باشم!
با شنیدن حرفش از حرکت ایستاد و چاقو رو کنار کشید
سرش رو بالا گرفت و دوباره اتصال چشماشون رو برقرار کرد
دستای سونو رو ول کرد اما ازش دور نشد
-که اینطور!
با خنده بلندی ادامه داد
-تو نتونستی از پس من بر بیای چطور میتونی از یه دختر مراقبت کنی؟!!
سونو از حرف تحقیر امیز پسر خوشش نیومده بود خواست سریع بره که پسر یه دستش رو کنارش رو دیوار گذاشت
-کجا تازه داشت بهم خوش میگذشت!
سونو حلقه کاپلی طلاش رو دراوردن و تو دست پسر گذاشت
-اینو بگیر بزار برم!
پسر نگاه دقیق به حلقه کرد و اونو تو جیبش گذاشت و به سونو نگاه کرد و لبخندی زد
-کافی نیست!!
اون فقط قصد داشت سونو رو بترسونه اما با حرف بعدی پسر شکه شد
-من چیز دیگه ای ندارم اما به جاش...بوسه اولمو میخوای؟!
همچین چیزی خیلی خاص بود اگر اونو برای اولین بار میبوسید هیچوقت نمیتونست فراموشش کنه و این ضربه بزرگی به قلبش میزد اما چیزی که اونو خاص تر میکرد این بود که پسر مو بلوند هم تا حالا کسی رو نبوسیده بود
پسرک مجددا به سونو نگاهی انداخت و یه تای ابروش بالا رفت
-مطمئنی؟!
سونو سرش رو تکون داد
-اگر بعدش بزاری برم!
پسر سرش رو تکون داد و خنده کوچیکی کرد
دستشو بالا اورد و اروم پارچه رو از صورتش برداشت
سونو با دیدن صورت پسر قلبش ریخت و سرجاش خشکش زد
اون لبای پفکی و صورتی واقعا دل نشین بودن و باعث میشدن هر کسی هوس کنه اونارو ببوسه
پسر به سونو نزدیک تر شد و لبای برجسته اش رو روی لبای نرم سونو گذاشت
اروم چشماش بسته شد و لباش رو روی لبای سونو حرکت میداد
سونو هم باهاش همکاری میکرد
از حرکتاشون معلوم بود که جفتشون تازه کار بودن چیز زیادی بلد نبودن
پسر یکی از دستاشو پشت کمر باریک و خوش تراش سونو و اون یکی دستشو پشت سرش گذاشت
سونو یه دستش رو تو موهای پسر فرو کرد و با اون دستش گوش پسر رو لمس کرد
از اینکه کنترلش رو از دست داده بود سرخ شده بود
با شدت زیادی همدیگه رو میبوسیدن و صدای برخورد لباشون سکوت کوچه رو میشکست
سونو کم کم داشت طعم خون رو تو دهنش حس میکرد و ناله کوچیکی سر داد
از نالش گونه های پسر مقابلش سرخ شد
سرش رو نزدیک تر کرد و زبونشو وارد دهن پسر کرد
اونو با ولع میبوسید و اجازه نفس گرفتن بهش نمیداد
سونو اروم یه مشتش رو روی سینه پسر کوبید و بهش فهموند که اکسیژن نیاز داره
پسر اروم ازش جدا شد و به لبای سرخش که از بزاق درخشنده شده بود و کمی پف کرده بود نگاه کرد
خنده کوچیکی سر داد
-چرا لبات مزه پاستیل میداد؟!
سونو حرفی نمیزد و فقط به لبخند پرستیدنی پسر نگاه میکرد
مو بلوند از کیوتی و سافتی سونو به وجد اومده بود
موهای اون رو نوازش کرد و بعد اروم حلقه کاپلیش رو تو انگشت حلقه سونو گذاشت
-با اون دختر خوشبخت شو!
پارچه رو دوباره روی صورتش گذاشت و از سونو دور شد
تو راه وایساد به سمتش برگشت
-اگر برات سواله که رباینده بوسه اولت کیه من ریکی ام!!
سونو با شک به ریکی نگاه کرد و گونه هاش حتی قرمز تر شد
-سو..سونو
ریکی اسم پسر رو با خودش تکرار کرد و لبخند زد
-خوشبختم شاهزاده!!
کمی خم شد و قهقهه ای زد
و به سمت مخالفش دوید
سونو هنوز نمیتونست این همه ماجرا رو هضم کنه و بدون تکونی سرجاش وایساده بود
با ویبره ای که تو جیب شلوارش حس کرد گوشیشو بیرون اورد و تماس رو وصل کرد
-بله؟!
-سونو کجایی خواهش میکنم برگرد هرچی بگی قبوله با هرکی میخوای ازدواج کن من طاقت ندارم این ساعت شب خونه نباشی مادر خودم پدرتو راضی میکنم!!
سونو حرفی نمیزد چی باید میگفت تردید داشت یعنی هنوزم اون دختر رو میخواست؟!
ریکی، اون پسر مرموز بجز بوسه اولش انگار قلبشم دزدیده بود
.....
YOU ARE READING
𝖿𝗂𝗋𝗌𝗍 𝗄𝗂𝗌𝗌^^ sunki ( oneshot )
Fantasy"زندگیتو ازم بخر یه چیز با ارزش بهم بده منم میزارم بری" "من چیزی ندارم ولی...بوسه اولمو میخوای؟!" _____________________________________ سونو که تازه با خانوادش دعوا کرده ساعت چهار صبح میره بیرون تا یکم با خودش تنها باشه ولی فکر نمیکرد یه پسر مو بلو...