با استرسی وصف نشدنی اتاق 20 متری اش را طی میکرد.دلش عجیب هوای هیجان کرده بود،مدام تلفن همراهش را چک میکرد تا شاید بکهیون با او تماس بگیرد،قرار بود درمورد عمارتی که نفرین شده بود با او حرف بزند. خوب میدانست انجام این کار حماقت محض است ولی خوب محال بود بی خیال این کار شود.
چند ضربه به در اتاق خورد و بلافاصله قامت مادرش بین چارچوب های در نمایان شد.
"باید باهم حرف بزنیم چانیول"
روی تخت نشست و منتظر به پسرش نگاه کرد چانیول هم متقابلا روی تخت نشست.
"چیزی شده مامان؟"
"باید راجع به موضوع مهمی باهات حرف بزنم چان"تمام حواسش به گوشی روی میز بود که مبادا بکهیون زنگ بزند و او نتواند پاسخش را بدهد.
"چانیول وقتشه زن بگیری از اونجایی که خودت کسی رو معرفی نمیکنی تصمیم گرفتم خودم برات دختری رو انتخاب کنم "
عصبی مشتی روی تخت کوبید
"مامان من بهت گفتم که حالا حالا ها قصد ازدواج ندارم ،بهتره فکر زن گرفتن برای من رو از سرتون بیرون بندازید ،شما که من رو میشناسید من دنبال یک زندگی پر از هیجانم این زندگی های یک نواخت اصلا مناسب روحیات من نیست لطفا دست از سر من بردارید"با نگرانی نگاهی به پسرش انداخت دستش را روس دست مشت شده اش گذاشت
"این هیجان کاذب خطر افرینه پسرکم چرا مرتب خودتو توی دردسر میندازی میدونی که پدرت جانشینی نداره و در نهایت بعد از پدرت تو جانشین بیمارستان پدرتی لطفا به خودت بیا "
عصبی دست مادرش را پس زد .
"من به جانشینی علاقه ای ندارم قرار هم نیست ازدواج کنم پس لطفا این بحث رو برای همیشه همینجا تموم کنید"
مادرش نگاهی دلخور به او انداخت و در نهایت با قهر از اتاق بیرون رفت.الان وقت دلجویی از مادرش نبود از استرس ناخن هایش را میجویید.
....................................
پشت میز کرم رنگ کافه منتظر سهون نشسته بود
سهونی پسر خاله دردانه اش پیشنهاد رفتن به آن عمارت نفرین شده را داده بود،وقتی درمورد آن عمارت شنیده بود نمیخواست به آنجا برود ولی بعد از چند لحظه وسوسه شده بود آنجا را ببیند.
سهون قرار بود دو دوست صمیمی اش را نیز با خود به آنجا بیاورد.او هم قرار بود چانیول و کای را که از دوره دانگشاه با هم صمیمی شده بودند را با خود ببرد.چانیول عاشق هیجان بود این پسر خطر را بو میکشید و به دنبال خطر میرفت.
درکل هر چه تعداد بیشتر بود برای آنها بهتر میشد
با تکان خوردن دستی جلوی صورتش از فکر بیرون آمد و به سهون که صندلی رو به رویی اش را عقب میکشید نگاه کرد
"دیر اومدی جوجه" با سر به ساعت اشاره ای زد
بی خیال دستش را توی هوا تکان داد
"وقت زیادی نداریم بک باید هرچی زودتر وارد اون عمارت بشیم"
به صندلی تکیه داد و نگاهش جدی اش را به سهون دوخت
"درمورد این قضیه مطمئنی؟گفته بودی هرکسی که گذرش به این عمارت افتاده زنده از اونجا بیرون نیومده چرا میخوای این ریسک رو بکنی ؟تو سن خیلی کمی داری فکر نمیکنی مردن برای تو خیلی زود باشه سهون؟"
به چشم های پسرخاله نگرانش نگاه کرد
YOU ARE READING
𝐀𝐜𝐜𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | نفرین شده
Horrorکنجکاوی گاهی جان آدمیزاد را میستاند. روحش را به شیطان فروخت و جان های زیادی را پیشکش ارباب تاریکی کرد. دستم را به سمت تو دراز میکنم یا مرا به روشنایی بازگردان یا تاریکی دنیای رنگی ات را میبلعد. #horror #exo #chanyeol #sehun #baekhyun #suho #dokyungs...