روز های حوصله بر دیگه میان و میرن مثل ابر ....
نمیدونم چرا خورشید زندگیم رو گرم نمیکنه و هرچقدر که سعی میکنم خورشیدمو پیدا کنم باد تبدیل به گردباد میشه....
باران تبدیل به سیل میشه...
برف تبدیل به تگرگ میشه...
ولی نوری که قبلا فک میکردم خورشیدمه تبدیل به تاریکی میشه......
جوابی برای زندگی فلاکت بارم ندارم ولی برای مادرم زندگی میکنم...مادری که هنوز که هنوزه از ۵ سالگی منو کتک میزد ولی بازم ازش متنفر نیستم....ولی از خودم که هیچ کاری نکردم بیشتر از همه چی متنفرم.....
روزی دیگه اومد
دوباره اون دانشگاه مزخرف و رویایی که نمیتونم بهش برسم....
-با اجازه میرم اوما
میدونستم خوابه برای همین صبحونه نخوردم رفتم بیرون با اینکه خورشید طلوع کرد....
۳۶۵ روز طلوع کرد...بیشتر هم طلوع کرد ....خیلی خیلی بیشتر نورش رو به همه داد به غیر از من....
ولی هنوز بعد از ۱۵ سال خورشید من طلوع نکرد....
سوار اتوبوس شدم
سوار اتوبوسی شدم که بیشترین حس نزدیکی و دوری رو همزمان بهش داشتم....
وارد دانشگاه شدم
دانشگاهی که قشنگ تر از زندگی فلاکت بار من هست ولی من ازش متنفرم چون دلیل زندگی فلاکت بار من هست....
بار دیگه با یادآوری اون روزا خنده ام گرفت خیلی آروم زمزمه میکردم
-احمق...احمق...چقدر زود خر شدی
احمق احمق احمق
توصیف من توی یه کلمه چهار حرفی هست "احمق"
رفتم به کلاس مورد نظرم که هیون رو دیدم
ناخودآگاه خندیدم
پریدم تو بقلش که زیر پام رو گرفت تا نیافتم
بعد یه سال دوباره دیدمش بعد یه سال که پدرش مجبورش کرد دیگه باهام در ارتباط نباشه
پدرش آدم منطقی بود و با گرایش های مختلف مشکلی نداشت اما میدونست هیون خیلی زود ضربه میبینه فقط برای خود هیون بهش گفت توی این یک سال باهام فقط مجازی در ارتباط باشه
اون برام خورشید نبود اما ماه من بود
همه فکر میکردن ما کاپل باشیم اما خیلی بیشتر از احساسات احمقانه مثل عشق بود
اره
من عشق رو احمقانه میدونم به نظرم بهونه ای برای تولید مثل آدما هست و توهمی بیش نیست
هیون برام کسی بود که تو زندگی کثیف و مضحکم گل تر و تمیز بود گلی که در کنار این کثیفی ها کثیف نمیشه و فقط برای منه فقط و فقط برای من
-فاکس من چطوره ؟
-دلم برات تنگ شده بود اشغال
ناخودآگاه گریه کردم و متوجه ورود استاد نشدم
حتی هیون هم متوجه نشد
-اینی الان پیشتم...نیاز نیست گریه کنی...توله فاکس من گریه نکنه
-اوهوم
از بقلش اومدم پایین که دیدم همه چشم هاشون رو به ما هست
یه دانشجو وارد کلاس شد و اومد رو میز استاد نشست و خودش رو معرفی کرد
-بچه ها من استاد بنگ هستم
معلم زبان انگلیسی شما
امیدوارم توی ترم جاری هم از تدریس من لذت ببرین و من هم از نتیجه کارهام لذت ببرماستادمون بودددد؟
اون خیلی جوون بود و لحجه داشت
مشخص بود کره ای نبود
اون محاجرت کرده بود
دقیقا مثل من
من زبان انگلیسیم خوب بود و خیلی سطحم از بقیه بچه ها بهتر بود
درس رو شروع کرد و از همون اول گفت که این کلاس صرفا جهت گرفتن نمره نیست و هدف اصلی کلاس ، آزمون ایتلس هست
کلاس درس رو شروع کرد و حضور و غیاب در ادامهاش
دوباره استرس بی خود گرفتم
ناخون میخوردم
پاهام رو به زمین میزنم
دستام میلرزید
-هیون.....
سری متوجه شد دستشو گذاشت روی پاهام و رون هام رو ماساژ داد من به این لمس های هیونجین عادت داشتم و خوبیش این بود از حس هایی مثل عشق و حس های بیخود دیگه خبری نبود و فقط بهم آرامش میداد
دستمو گرفت زیر میز و ماساژش داد تا اینکه کلاس تموم شد و استرس من رفت
-فاکسی من زودتر میرم بیرون تا تو وسایلت رو جمع کنی منتظرت میمونم
-هیون....نه نمیتونم
انگشت کوچیک دستشو گرفتم
-باشه توله فاکس
همه بچه رفتن و من هنوز اونجا مشغول پیدا کردن در خودکارم بودم
-هیون...در خودکارم نیست
-توله اون در خودکار جز دردسر برات نیست سر کلاس با اون در خودکار سر عالم و آدم رو بردی
-هییییونننننن...نگو تو گرفتی
هیونجین همونجور میخندید که من گوشه در خودکار رو تو دست چپش دیدم
رفتم بگیرمش که پاهام به بند باز کفشم گره خورد و روش افتادم اونم نتونست وزن منو تحمل کنه و افتاد و سرش خورد به میز
دوباره استرسم شدت گرفت
دستام میلرزیدن
-هی...هیو..هیون
دستم رو گذاشتم زیر سرش که دیدم خون اومد
-هیون سرت خون میاد
-فاکسی من خوبم فقط سرم یه ذره درد میکنه چیز خاصی نیست حتما یه پاره شدگی سادهاست
-ولی داره خون میاد
دیدم داره بلند میشه
-ببین خوبم فقط اینکه حال تو خوب نیست
به دستام نگاه کردم بیشتر از همیشه میلرزید
هیون هرچی ماساژ میداد خوب نمیشد
استاد بنگ اومد این طرف
-شما دوتا هنوز اینجا هستین
-استاد...
به دستام نگاه کردم هم خون روش بود هم میلرزید
رومو برگردوندم
-یانگ و هوانگ چه خبره
-هیچی استاد من سرم خورد به میز یه خورده خون اومد جونگین هم ترسیده
-من برای اطمینان هردوتون رو میبرم بهداری دانشگاه
استاد بنگ هیون رو برد بهداری
-انقدر تو سر و کله هم نزنین تام و جری
اگه کاری ندارید من برم دیگه....
-نه استاد مرسی
بعد اینکه استاد بنگ رفت
دوباره دستم میلرزید
-هیون.....
سرشو برگردوند
-فاکسی چرا انقدر زیاد بهت حمله عصبی دست میده
سرم گرفت و بقلم کرد و سرمو بوسید
۱۵ دقیقه تو همین حالت بودیم
-دیدی توله بعضی اوقات تو فقط نیاز داری داخل محیط آروم باشی
سرمو تکون دادم
-محیط آروم توصیف زمانی هستش که تو کنترلم میکنی هیون
-فاکسی خوبی؟
-اره خوبم هیون
-میخوای امروز بیای خونه من اگه نمیخوای بری پیش مامانت
-هیون مطمئنی پدرت مشکلی نداره
-فاکسی اون یه سال تموم شد یه سال دور از هم بودیم تموم شد رفت
خودمو بیشتر تو بقلش خفه کردم
دوباره سرم رو بوسید
-چرا همه فکر میکنند ما کاپلیم ؟
-توله فکر بقیه چرا برات مهمه؟
تعجب کردم اون بیشتر از من به حرف مردم اهمیت میداد
از بقلش در اومدم بیرون
و انگشت کوچیکش رو گرفتم
و با همون انگشت دنبالم کشوندمش
سعی کردم کبودی گردنم رو نیبینه
-فاکس گردنت چرا کبوده؟ بازم مامانت تو رو زده هیچوقت به گردنت نمیزد فکر نمیکنی حداقل باید بهم بگی اون دیگه هر روز میزنه تو رو اصلا نگران سلامتیت نیست
میدونستم خیلی رو زدن مامانم حساسه ولی خیلی واکنش نشون داد
-هیون...من مشکلی ندارم اون فقط خیلی تنها هست
-فاکسی واقعا چون تنها هست باید تو رو کیسه بوکس خودش کنه
-هیون چرا نگرانمی من حتی نگران خودم نیستم
-تو وقتی دیدی سرم خون اومد من اهمیت ندادم ولی تو نگرانم شدی پس چه اشکالی داره من نگرانت بشم بعدشم این فقط یه بار بود تو هر روز خدا کل تن و بدنت کبوده
گریم گرفت من همیشه از حمایت هیون گریم میگرفت چه پیشش چه اون یک سالی که نبود
-حالا بریم خونه اینی ؟
-بریم هیون
رفتیم خونه هیون همیشه رو تختش ولو میشدم و میخوابیدم هنوز نخوابیده بودم که هیون اومد و بقلم کرد از پشت و گردنم رو بوسید همونجایی که کبود بود سرمو برگردوندم که لبامون با هم برخورد داشت چشمای هیون داشت از حدقه در میومد
-ببخشید توله فکر کردم خوابی
-اشکالی نداره خودم خواستم
سرشو نزدیک آورد که سرمو جلو آوردم یه بوسه رو شروع کردم که نمیدونستم تهش چیه
-الان این رو چی در نظر بگیرم توله
-نمیدونم هیون نمیدونم عشق چیه نمیدونم احساسات چیه چون تو تنها چیز با ارزش منی
تنها کس زندگیم نمیدونم چه نقشی تو زندگیم داری حس متفاوت دارم بهت ولی عشق نیست ولی نمیتونم تو محدوده دوست بودن نگهاش دارم
هیون اگه دلت و بشکنم بازو بهم آرامش میدی؟
بازم دوستم داری؟
-من روحم و جسمم همیشه برای تو هست
VOCÊ ESTÁ LENDO
Hold me without hurting me
Fantasiaماهم رو از دست دادم خورشیدم طلوع نکرد توی این دنیا تاریک چجوری قراره زندگی کنم Couple: chanin - hyunlix