𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐟𝐢𝐯𝐞

1.1K 226 64
                                    

💌ووت و کامنت یادتون نره💌
━━━━━━━━━━━━━━━

بالاخره فصل امتحانات و سال تحصیلی تموم شد.

برخلاف تهیونگ که سال تحصیلیش رو با نمرات بالا و انضباط پایین تموم کرده بود، یونگی توی هر دو تا نمرات پایینی کسب کرد.

به خاطر همین هم کلی نصیحت از طرف پدرش و مشاور مدرسه شنیده بود که اگه می‌خواد بره دانشگاه و یه شغل خوب داشته باشه، باید بیشتر تلاش کنه‌.

خود یونگی هم حس خوبی نسبت به نمرات پایینش نداشت ولی تقصیر خودش نبود که‌ از پایه ضعیف بوده و هیچ وقت درسش خوب نبوده!

به محض تموم شدن مدارس، یونگی و تهیونگ با کمک گرفتن از جین تونستن توی یه کافه که نزدیک خونه‌شون بود، کار پیدا کنن‌.

هوسوک فقط به خاطر اینکه تهیونگ هم اونجا کار می‌کرد و پسرش می‌تونست با پسرعموش به محل کار بره و بیاد، به یونگی اجازه داد تا به صورت پاره وقت کار کنه.

قبول این که یونگی سر کار بره، برای هوسوک که یه والد بیش از حد محافظه‌کار و نگران بود، خیلی سخت بود.

چون هوسوک دلش نمی‌خواست پسر بزرگش سختی‌ بکشه و دلش می‌خواست برای یونگی یه تکیه‌گاه باشه ولی خود یونگی این رو نمی‌خواست.

یونگی دلش می‌خواست پول‌های خودش رو جمع کنه و آرزوش بود بعد از اینکه درسش تموم شد و دانشگاه رفت، از پدرش جدا شه.

اگرچه حقوقی که از کافه می‌گرفت خیلی کم بود و یونگی برای رسیدن به آرزوش خیلی باید منتظر می‌موند ولی امیدش رو از دست نداد و هر روز با شوق و علاقه به محل کارش توی اون کافه می‌رفت.

تهیونگ هم خب..
اون هیچ هدفی از کار کردن توی کافه نداشت!

تنها عاملی که باعث شده بود تا تهیونگ برای اولین بار توی زندگیش کار کردن رو تجربه بکنه، یونگی بود!

اگه یونگی پیشنهاد این شغل رو نداده بود، بدون شک کل تعطیلات تابستون رو قرار بود با موبایلش یا کامپیوتر مشغول باشه.

ولی با دیدن یونگی که با اشتیاق تو کافه کار می‌کنه، اون هم تصمیم گرفت که در کنارش کار کنه و از پسرعموی امگاش عقب نمونه!

حالا که چند ماهی از ماجرای دعوا توی سرویس بهداشتی می‌گذشت رابطه‌ی یونگی با تهیونگ برعکس روزهای اول خیلی صمیمی شده بود.

بطوری که توی مدرسه یونگی رو هم جزء اکیپ دوست‌های تهیونگ می‌دونستن و تقریبا همه‌جا با هم بودن‌.

اوایل تهیونگ و یونگی از هم دیگه خوششون نمیومد ولی وقتی با هم دوست شدن فهمیدن که اونقدرا هم روی مخ نیستن!

پسر کوچیک‌تر بعد از وقت گذروندن و چت کردن با یونگی تازه فهمیده بود که پسر عموش برعکس ظاهر یخیش، یه قلب گرم و مهربون داره.

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)Kde žijí příběhy. Začni objevovat