وارد سالنی شدند که دیگه هیچ شور شادی ای که اونو به یه تولد یا حتی یه مهمونی رسمی و خشک تبدیل کنه نداشت متشنج کننده و دلهره آور بود تمام مهمونا با وحشت در حال تماشا بودن و تو فکرشون صدها راه برای فرار کردن از این عمارت جهنمی شکل میگرفت در اون بین محافظ ها بین مهمونا تحت فرمان برایان ایستاده بودن صدها نفر از اونا داخل بودن و معلوم نبود چند نفر بیرون انتظارشون رو میکشیدن جنگ سرنوشت سازی در حال وقوع بود و جیمین و جونگکوک تنها سرباز آرتش خودشون بودن...
💎
دست جیمین تو دستش بود و نگاهش بین تمام نگاه ها میچرخید تا اینکه به برایان رسید توی جایگاهش ایستاده بود صدای گریه ریتا تنها صدایی بود که جرئت پیچیدن توی اون سکوت رو داشت اون زن مهربون لیاقتش یه همسر هیولا نبود
+میخواستم مهربون باشم زنده نگهت دارم شاید اگه باهام راه میومدی میفرستادمت همون جایی که ازش اومدی تو بغل دوستات پی آرتیست بازیات ولی تو ناسپاس بودی ، لیاقت نداشتی.
-مهربونیتو واسه خودت نگه دار من تمام عمرم رو برای پیدا کردن جیمین زندگی کردم حاضر بودم توی قل و زنجیر تو بمونم ولی کنارش باشم.
+حالا ببین چیکار کردی؟ پسرم رو ازم گرفتی اشک مادرش رو در آوردی حالا فکر میکنی آدم بده کیه؟.
نگاه های اخمالو و وحشت زده از یه موجود ظالم و بدجنس روی جونگکوک افتاد جیمین که نمیتونست این بی عدالتی رو تحمل کنه دندوناشو رو بهم فشرد و قدمی به جلو برداشت
+چرا نمیگی که چی شد پسرت رفت؟ چی شد که از خانواده اش زده شد؟ چی شد که فرار کرد هاااا؟ اینطور نیست که مقصر همه ی اینا تو بودی؟.
+جیمین...
+مگه دنبال آدم بده نیستی؟ من بهت نشون میدم ، اون آدم تویی ، تویی برایان ساندیاگو.
برایان با خشمی آشکار به زبون تند و تیز جیمین خیره شد دیگه تحمل مدار کردن نداشت
+خیله خب ، پس منم میشم همونی که شما میخواید... نگهباانااااا...
با حرکت نگهبانا و صدای آماده شدن اسلحه ها برای شلیک جیغ و داد مهمونا هم بلند شد آشوبی دلهره آور به پا شد اما همه این سر و صدا ها با لرزش دیوار ها به نفس زدنای بلند تبدیل شد همه به سقف و دیوار های لرزون نگاه میکردن صدای مهیب ولی ضعیفی که شنیده میشد از لشکری وحشی که اون بیرون در حال هیاهو بودن خبر میداد و برایان با نگاه کردن به چشمای بیش از اندازه سرخ جونگکوک میتونست بفهمه که چیز خوبی در انتظارش نیست
+این دیگه چه کوفیه؟!!!.
جونگکوک انگشت اشاره اش رو روی دهنش گذاشت
-هییییسسس ، میشنوی برایان؟.
برایان با نفرت به جونگکوک نگاه کرد
BẠN ĐANG ĐỌC
servants of love (بندگان عشق)
Lãng mạnدر پی ناجی ات در خیابان زندگی قدم میزنی کیست؟ کجاست آن ناجی؟ تاریکی ، مهلت بده... شاید کسی مثل او ، درون تو در پی کس دیگریست در این ظلمت بی پایان عشقی رسوا کننده رشد میکند ، از تاریکیِ گناه مینوشد و بزرگ و بزرگ تر میشود و شما در راس آن عشق یکدیگر را...