Little Stupid Genius (part 4)

190 39 51
                                    

Little Stupid Genius:
نابغه کوچولوی احمق!

سلام :) چطورین؟

دپارچر اینجاست با یک پارت جدید و طولانی🫡
خیلی مهربون و پرفعالیت شدم:)

لطفا یادتون نره که وت ها و نظراتتون چقدر تو روند داستان موثر و مهمه. پس کامنت یا به ناشناس ارسال کنید🩶

پرونده‌ی نسبتا قطور پزشکی‌اش را در دست داشت. پرونده‌ای که از دو هفته پیش تا به همین حالا، برگ به برگش را به دنبال اشکال یا ایرادی زیر و رو کرده بود.
دو هفته ای که هر روزش را وقف گشتن و بالا و پایین کردن بیمارستان‌ها و دیدار با متخصصین کرده بود.

هورمون‌تراپی انجام نشده بود و کمبود مواد معدنی در بدنش بیداد می‌کرد. هر روزش پر شده بود از قرص‌های مختلفی که بتواند این کمبود را جبران کند. به هرحال اگر قصد جراحی و حذف عضو اضافی بدنش را هم داشته باشد، نمی‌تواند با این بنیه‌ی ضعیف انجامش دهد.

تردید و شک، هر لحظه‌اش را از آن خود می‌کرد و دلهره و ترس، خواب را از چشمانش دور. اگر که قرار به ادامه دادن بود، به قول لیام نباید جای هیچ ریسکی باقی می‌ماند و این جوانه‌ی امید را باید در بطن قلبشان دفن می‌کردند تا بعد از نه یا ده ماه سر از خاک بیرون بیاورد.

هربار که خودش را در آینه می‌دید، فقط همه چیز برایش سخت و سخت‌تر جلوه می‌کرد. حاملگی؟ آن هم برای خودش به عنوان یک مرد؟ تصمیم می‌گرفت تا خودش را خلاص کند و بعد با خیال آسوده به دنبال کوچکترین سرنخ از باعث و بانی این اوضاع بگردد‌؛ اما نه! همین که بدنش، رحم را بعد از این همه مدت پس نزده بود؛ شاید واقعا یک فرصت یا شانس جدید برای علم پزشکی و ژنتیک و شیمی به وجود می‌آورد. شاید واقعا می‌توانست به این پروژه فرصتی بدهد و شاید خودش هم شانس دانشمند شدن را پیدا می‌کرد.

امروز آخرین متخصص را هم دید. آخرین کسی که می‌تواند در تصمیم‌گیری او نقشی داشته باشد. "اگر وضعیت به خوبی کنترل و شبیه سازی شود؛ حداقل هیچ خطر جدی برای او به وجود نمی‌آید." چیزی که همه بر سر آن توافق داشتند.

لیام اصراری نداشت؛ تحت فشار قرارش نمی‌داد. فقط تلاش می‌کرد تا تمام راه‌های ممکن و گزینه های موجود را به درستی نشانش دهد. در ضمن خوب می‌فهمید که چه سختی را برای کنار آمدن با عصبانیت و ناراحتی‌هایش به لیام می‌دهد ولی لیام با صبر و متانتش، هر چیزی که مابینشان پیش می‌آمد را کنترل می‌کرد.

فعلا نباید دنبال مقصر یا اعضای پروژه اصلی می‌گشت؛ سند و مدرکی در کار نبود و از طرفی خودش را به خطر می‌انداخت. شکایت قضایی می‌توانست خبرساز و دردسر شود؛ وقتی که هنوز عده ی زیادی روابط بین دو هم‌جنس را نمی‌فهمیدند. چه بلائی سر اعتبار و آبروی خانواده‌اش می‌آمد؟ تا همین‌جا هم درباره‌ی آنها زیاده‌روی کرده بود. غیر از اینها، اگر قصد ادامه دادن دارد باید تا زمان اتمامش، همه چیز را سربسته و ناگفته نگه دارند.

Departure [Z,M] (mperg)Where stories live. Discover now