ᵖᵃʳᵗ24

357 33 45
                                    

لیوان قهوه را روی میز گذاشت و دست از کار کشید .
با نگاهی متعجب و ترسیده به هوان خیره شد ، هنوز نوشته ی زیرِ عکس یونا را هضم نکرده بود !
"به فروش رفته"

- چیشده؟

سولهی ترسیده  در جواب هوان به آرامی لب زد

+ یونا .. یونا رو قبل از ما خریدن هوان !

- چی؟؟

با دادی که هوان زد تهیونگ وارد اتاق شد و رو به سولهی کرد

×چیشده؟ چیزی پیدا کردی؟

سولهی نفس عمیقی کشید و خواست مقدمه چینی کند که هوان اجازه نداد

- یونا به فروش رفته تهیونگ ! یعنی بهتره بگم خریدنش از سایت .

سولهی  محکم به کمر هوان کوبید و غرید

+ چرا میپری سر حرفم ؟ میخواستم خودم بگم !

با دادی که تهیونگ زد هر دو متعجب سمتش چرخیدند

× مگه دارین خبر بارداری میدین عقب مونده ها؟ مسابقه گذاشتین سر سکته دادنِ من؟

کلافه رو به هوان لب زد

× برادره جناب عالی رفت کدوم جهنمی؟ بهش زنگ بزن زودباش!

هوان گوشی را از جیب شلوارش بیرون کشید و سریع روی شماره ای زد و تماس را روی اسپیکر گذاشت
بعد از چند بوق جواب داد و صدای زنی در گوشش پیچید

_ چیشده کوچولو؟

متعجب به شماره ای که با او  تماس گرفت خیره شد
" جه ها "

پوف کلافه ای کشید و تماس را قطع کرد که سولهی عصبی غرید

+که کوچولو آره؟

دستی به صورتش کشید و دنبال شماره ی جئون گشت

- اشتباه شد سولهی  حواسم نبود !

سولهی نگاه تیزی به هوان انداخت

+ آره میدونم اگه حواست بود هیچوقت جلوی من زنگ نمیزدی بهش ، نمیزاشتی رو اسپیکر !

هوان خواست چیزی بگوید که هر دو با دادی که تهیونگ زد حرفشان را قورت دادند 

× خفه شین دیگه !

رو به سولهی کرد

× من با تو بعدا کار دارم .

سولهی ترسیده  خواست چیزی بگوید که تهیونگ نگاهش سمت هوان چرخید و به گوشی اشاره کرد

× یه شماره هم بلد نیستی بگیری! بدش من .

جوابی از هوان نشنید که کلافه گوشی را از دستش بیرون کشید و بی حوصله دنبال شماره ی جئون گشت .

× پسره ی احمق !

تماس را برقرار کرد و منتظر ماند که با صدای سولهی خون به مغزش نمیرسید

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Where stories live. Discover now